-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 19:38
چه بگویم ای دل ؟.... به هرکسی که میگویی عاشقی ، به طعن لبخندی میزند ! و میگوید : پدر عاشقی بسوزد .... و هیچکس نمیداند که تو سالهاست که به این نفرین ، سوخته ایی .... (حرف های تنهایی)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 03:25
قافله ی عطشناک ِ کویر از چروک شن ها همچون مار میگذرد و رد پیچش ِ خسته اش گویی تازایانه ایی است که بر گرده ی تمام ِ برده گان تاریخ ، درد را مینوازد ، نه بر زه ِ ساز های هزار و یکشب دربار ها که بر اندام ِ چشمی که آرزوهای بعیدش را همچون عصاره ایی زلال از رنج ، از میانِ تداعی نگاه های به دخیل خیره مانده اش که همواره بر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1392 00:02
تشنه تر از هر برگ ... سخت تر از هر سنگ ... از پشت پنجره ی دلتنگی چشم به راهت هستم ... کی می آیی ؟... ******************************* مبادا " گرفته " باشی ، که شهری را به نماز آیات وا میدارم ..... ******************************* س ب وی تشنه به عشق م را در برکه ی زلال نگاهت با ساغر جام احساست لبریز کن .......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مردادماه سال 1392 22:44
به وقت نگاهت اینجا ساعتِ دلتنگی است ... زمان از خاطرم گریخته و خاطره های گداخته گرمم میکنند ... قصه ام حقیقت داشت ، هزار و یکشب نبود ... یا نگاهم را خوب نخواندی یا به لب هایم گوش ندادی ... من که به شوق ِ یلدایت نفس ها کشیده بودم... من که با هر دانه ی انار برای چشم هایت یک صلوات نذر کرده بودم ... تو چرا لبهایت را با...
-
حرف های تنهایی 66
جمعه 4 مردادماه سال 1392 11:18
چشمانش همچون دومغناطیس پر جذبه بود ... گویی در برابرش همچون براده ایی بی اراده بودم ... و یا مقصد بادی بود که مرا سوار بر بال های باد همچون قاصدکی سبک و ناچیز وزن به سوی خود می ربود ... از نگاهش جوششی بر جانم افتاد ، همچون زلیخایی که به یک نظر دل به یوسف باخت ... در معبد نگاهم راهبِ دل شیفته ی نگاهش گشتم که خدای گونه...
-
حرف های تنهایی 65
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 10:59
تندیس تو را خواهم ساخت بر بلندای باورهای مصلوبم .... ناقوس قلبم را بصدا در خواهم آورد و همه ی شمع های دنیا را خواهم گریست..... میان خدایان ، معبدی از جنس سینه ام خواهم ساخت ..... و برای شرافت نگاهت ، دیوانی از دیوانگی هایم خواهم سرود ..... تو پرتره ی کدام خدای را بر قلب باکره ات حک میکنی ؟.... نگو که به عبث تو را...
-
ققنوس
شنبه 21 مردادماه سال 1391 20:55
سیصدوشصت منفذ... سیصدو شصت نوا ... سیر فهقرای تاریخ ... آغازی تا پایان.... بُرهه ایی هزار ساله از زمان.... اسرافیلی با شیپورش و مرده گانی که سر از قبور بر می آورند... رستاخیزی از خاکستر .... از خاک .... ققنوسی سوخته در هیزم ها و سر برآوردن مولودی از بیضه .... و آغازی برای دوباره اش... سیصدو شصت درجه ی قهقرایی .......
-
حرف های تنهایی 64
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 20:40
به ضیافت چشم هایت آمده ام که تو طائی ترین منظرهای عاشقانه ایی..... سخاوت مهر سینه ی "مسیح" ، تداعی آغوش تو بود "مریم" .... که از عشق آبستن شدن ، مولودش "عشق" است ..... "قیصر ها" را گفته ام ، "لب" بر "صلیب" میرود اما ، "لبخند" هرگز .... بگو...
-
الهی خلیلِ تو کیست .... ؟
شنبه 6 خردادماه سال 1391 20:27
ملتهب از عشق را چه باک از لهیب آتش ، وقتیکه آنسوی سوختن ، آغوش امن دوست باشد .... سبکبال از وزنِ سنگینِ هبوط ، کدام پرنده است که شوق پریدن ، بی تابش نکند ؟... شوق آبی لایتناهی .... شوق بی انتهای آرامشی مطلق ، رها از هر حصاری .... سوخته در عشق را چه ترسی است از گدازه های خشم آتش اگر یقین دارد که میان شعله ها ، آغوشِ...
-
حرف های تنهایی ۶۲ و ۶۳
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 12:18
بخواب .... بخواب آرام داش آکل .... اینجا مرجان هایش سالهاست که به تکرار طوطی میخندند !!!! ( حرف های تنهایی ) مترسک ؟ ... چقدر تو عاشقی را میدانی !!! استخوانهایت چوب... قلبت پوشال ... بی قلب و بی جانی... اما تا موعد پوسیدن به مزرعه وفا دار می مانی !!! (حرف های تنهایی )
-
حرف های تنهایی 58 و 59 60 و 61
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 20:00
امشب حنابندان شاپرک هاست ..... انگار موعد وصال با آتش فرا رسیده ..... شقایق ها را بگوئید ، فردا جامه پر پر کنند .... ( حرف های تنهایی ) دیشب تمام قامتم را گریستم برای بال سوخته ات ، ... گله ایی نیست اگر صبحدم ، گل به لبخندی شکفت ... من و تو ، اگر عاشق بودیم ، همه به اعتبار شقایق بود.... (حرف های تنهایی ) همیشه سنگ تو...
-
مجنون ترین مجنونِ تو ....
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 11:16
بگذار هیچ نگویم از روحی که آبستن میشود از عشق ، فراتر از شهوت زمین ... بگذار هیچ نگویم که در زفاف باور ، کدام تقدس ، باکره تر از همه ی تاریخ انسان عشق زایمان کرد ... آنسان که مریم ، عیسی را ... بگذار هیچ نگویم از احساس داغی که بر گونه های خیس شب های تو غلطید ، بی صدا و نجیب ... بگذار هیچ نگویم که چسان معراج نگاهت خاک...
-
تولدانه
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 10:06
کاش در ایستگاه اول ، چشم هایت را می بستی تا اولین و آخرین مسافر، زندان ِ نگاهت باشم . !!! (مهرداد) صدایی میشنوم اکنون، چشم دست می شوید از انتظار ، و گوشها به سوی زنگ خیالی ، که انگار صدای پای توست !!! (مهرداد) تولدت مبارکباد مهرداد کهکشانی مهرداد عزیز.... هرشب یادت از آسمان مینشیند بر نگاهم درست وقتیکه ستاره ها چشمشان...
-
آوازی برای آغاز ...
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1391 10:07
مقدس ترین روح معبد هستی تویی، زیبا ترین نیایش ها را باید برای بودن تو آواز کرد آنجا که دلی و نبض رگی به تپش می افتد پای احساس تو در میان است بودن را باید با تو آغاز کرد ... ای اسطوره ی همه ی معبدهای اساطیری بگو بدانم دلت از کدامین سرچشمه های ناب عشق نوشید که بدینسان مست روییدی بدینسان سبز ... بدینسان عاشق... بدینسان...
-
حرف های تنهایی 57
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 11:47
مرا به صلیب بکش... قول میدهم سینه ام را سرشار کنم از عطر میخ ... تک تک ذرات تنم را میزبان دردی میکنم که مرا مصلوب تو میکند... ای همه ی من دلتنگ بی رنگت ... قرار ما این همه فاصله نبود ... به اشکهای مریم قسم ... (حرف های تنهایی ... سایه روشن)
-
حرف های تنهایی 67
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 15:42
هان ، ای تنهایی ! با تو چه غزل ها سروده ام تا اوج های پریشانی آنجا که دل به تمنای نگاهش بر لب ها مجنون خیال بوسه های جنون میکارد و تیشه ی فرهاد را بر بیستون خویش میزند و یادواره های خاطرات را چنان بر تخت سینه حک میکند که گذر هیچ تاریخی را یارای آن نیست که زیر لایه های غبار سالها مدفونش کند... هان ، ای تنهایی ! تنها تو...
-
حرف های تنهایی 56
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 22:36
هنوز هم چکه های تو آیه های تطهیر چشم های تواند ... هنوز هم تبِ دلت گواه بی تاب فاصله هاست ... هنوز با مهتاب میرویی در کوچه باغ خاطره ها ... انگار حس شگفت انگیزی آبستن اتفاقی مبهم است ... انگار حسی مرموز مخیله ات را میدوزد به خیال هایی بعید ... چهره ی ماهِ ماهک ها پشت ابرهای درد پنهان است ... بگو به دردها که این رسم...
-
حرف های تنهایی 55
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 11:27
اینجا تا بیکرانِ تو ، فرسنگ ها آرزو نقاشی میکنم ... اینجا تا حریم سینه ات ، فصل ها را به چروک پوست صورتم نقش میزنم ... دیوانه ترین دیوانه ی این برهوتم ، و تنها همدمان وفادار من زنجیرهای خاطرات تو هستند... و بر این بیابان ، قامت هیچ خضری مرهم دل تب دار نیست ... که این بیابان آکنده است از سراب... نکند محرم وصال نباشم...
-
حرف های تنهایی 54
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 12:20
گفتند سنگ زیرین آسیاب باشم روزگار خیلی کش آورد ، نبُرید ! ، اما من بُریدم ... حق من بیش از گندم آرد شد و پیش از گندم نان ... حالا فهمیدم حق آدمها مثل خودشان اول خُرد و بعد پخته میشود ... اما نفهمیدم چرا خورده میشود ! ( حر ف های تنهایی... سایه روشن )
-
وقتیکه زاده شدم....
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 08:57
او خواست که من باشم ... به همین علت شانس بزرگ زندگی را هدیه ام داد... و به من فرصت وجود ، فرصت زاده شدن ، چشم گشودن و دوست داشتن و دوست داشته شدن داد، ای " اوی " بزرگ من ، سپاس بیکرانم چقدر میان بیکرانگی های مهر تو قطره است !... چقدر تو همیشه بودی و من ، نبودم... چقدر تو همیشه هستی و من ، نیستم... تو مستحکم...
-
حرف های تنهایی 53
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 15:42
روزگار ما تقویم عاشقان خوب دنیا نبود... بگو هنوز هم تجلی عشق، در ساز ما ، شور انگیز ترین نوای دل بیقرار ماست... چقدر خوب است که هنوز برگهای شقایق در بیقراریهای دل ما طراوت دارند و نپوسیده اند.... چه بهانه های زیبایی است بهانه های رستاخیز نگاهش... چقدر طلوع دل انگیزیست وقتیکه آفتاب پر فروغ یادش از ستیغ قله های نگاه سر...
-
حرف های تنهایی 52
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 12:24
بنویس ، از کسی که روشنایش به آفتاب وام میدهد.... و از نیایشی که به معبد اعتبار ... از بهاری بنویس که گلهایش عطر دارند... و از جامی که بوی شرابش مست میکند، چه رسد به نوشیدنش... از حلقوم سیاه چاله هایی بنویس که کهکشان، کهکشان ستاره میبلعند.... چه میدانم.... از دل بنویس که تبعید است و برای قاضی نامه های عاشقانه می نویسد...
-
حرف های تنهایی 51
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 11:31
رنگ ، رنگ بیقراریست انگار.... و زنگ ، زنگ کاروان.... چقدر سفرها عادی شده اند اینروزها... و لبخندها غیر عادی ، در باور نمیگنجند ... مشمئز کننده اند نقششان بر صورتک ها ، ترسی غریب مرا میجود.... وقتیکه مرده ایی میخندد انگار.... و صدای سگ های کوچه های تاریک و بی عابر ، سالهاست خواب مرا گزیده اند ... دلم به سایه ی گزمه ها،...
-
حرف های تنهایی 49
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 11:58
گاهی رسیدن به آستانه های مرز سکوت حس و حال غریبی دارد.... انگار نزدیک یک آخری ! و کمی دورتر از یک سرآغاز ! مثل انتهای یک بذر و آغاز یک رویش... رنسانس عجیبی است... مثل پوسیدگی برخی از شاخه های یک درخت و جوانه زدن شاخه هایی سبز و تازه... مثل مرگ و تولدی دگرباره ... مثل چرخش مردمک ها از منظری به منظر دیگر و رقص نور و رنگ...
-
با درد صبرکن،که دوا می فرستمت
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 14:53
شما آنقدر بزرگ هستید که در کلام کوچک من نمیگنجید دنیای کوچک ما اندازه ی باورهای بزرگ شما نیست انگار غریبه شده ایم با غربت نفس های بشماره افتاده ی شما نمیدانم شراب درد را از کدامین ساقیِ صبر پیاله پیاله سر کشیدید که اینگونه مست ، سنگین نفس میکشید شما را با چشم کاری نیست ، خوب میدانم شما هرآنچه را که باید ، به دل دیده...
-
چرا شیطان به پای انسان سجده نکرد ؟
شنبه 17 دیماه سال 1390 09:20
(( مدام میکوشم چیزی بیان ناشدنی را بیان کنم ، چیزی توضیح ناپذیر را توضیح بدهم، از چیزی بگویم که در استخوان ها دارم، چیزی که فقط در استخوان ها تجربه پذیر است ، چه بسا این چیز در اصل همان ترسی ست که گاهی درباره اش گفت و گو شد، ولی ترسی تسری یافته به همه چیز، ترس از بزرگ ترین و کوچک ترین ، ترس ، ترسی شدید از به زبان...
-
........
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 10:08
از دوست به یادگار دردی دارم کآن درد به صد هزار درمان ندهم چه کسی خواست که من و تو ما نشویم.... تنِ شمعی من بی شعله ات چه معنا دارد ؟ بگو به آفتاب که معنای قشنگ چشم های ما به دوخته شدن به تو ، آفتاب بودن توست نه آفتابگردانی ما.... که بی تو ما مغموم ترین نگاه باغ هستیم .... چه کسی خواست من و تو سهم هم نشویم.... تو که...
-
حرف تنهایی 48
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 12:12
آنشب که دستت را در دست آن اماراتی کثیف دیدم بغضم گرفت ... افسوس خوردم برای این آغوش های گرانبها که به چند درهم کثیف حراج میشوند .... دیگر شعر نمی گویم برای چشم هایت..... دیگر ساحل شان خلیجی است.... رد پا برهنگان 50 سال پیش بر آنها نقش بسته .... چقدر ......... ارزان شده ایی ! (حرف های تنهایی.... سایه روشن) خندیدی و من...
-
یلدا مبارک
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 10:34
امشب سیه گیسوانی بلند آراسته میشوند در بزم صمیمانه ی دلهامان ... و پیر خرابات بازهم از طاقچه ی پدر بزرگ هامان در میان جمع ما مینشیند به غزل خوانی .... گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که بباغ آمد از اینراه و از آن خواهد شد مطربا مجلس اُنس است ، غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد امشب ایران عزیز قصه ها...
-
حرف های تنهایی 46
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 12:25
گاهی مجذوب کشش هایی میشویم که فراتر از عشق اتفاق می افتند و در دوست داشتن ریشه میدوانند ، گویی این کشش ها از مغناطیس قدرتمندی تغذیه میشوند که هر براده ایی را از دل خاک های روزمرگی ها بیرون میکشد و به آغوش جذاب خویش می رباید ، این همان آغوش به مهر آکنده ایی است که رنگ و بوی ماوراء الطبیعه دارد و گاه آنقدر سرشار از شور...