به نام اراده ایی که عشق را رقم زد
و به نام خالقی که خاک را به عشق سرشت
قسم به نگاهی که عاشقانه نگریست
و دل سپرد و دل باخت و دل پرپر نمود
و قسم به جنگل سبزی که به رعد نگاهی سوخت ،
اِقْرَأ بِاسْمِ رَبِّکَ اّلَّذی خَلَق
بخوان به نام عشق ، بنام کسی که انسان را
با عشق ، از هیچ آفرید ،
« آنجا که عشق فرمان میدهد ، محال ،
سر تسلیم فرود می آورد »
بخوان به نام لیلی ات ، سرود مجنون را ،
که عشق لهجه ی مهر است و وفا ،
بخوان به نام صفت ِ مادر ، سرود نیاز ِ را ،
که عطش ، همواره میسوزاند کام ِ تشنه ی
فرهاد را که بر سینه ی سنگی کوه
عشق را مشق کرد ،
تا چه شیرین ها که بر بستر گذر تاریخ
عریان کنند قاعده را که بر خلاف ِ
ظاهر ِ لعل ِلبانشان ، شوکران میروید
بر گامجای بوسه هایشان !
بخوان به نام عشق ، که تیشه ی فرهاد
بجای تمام ِ شوخ چشمی های دلفریب عشاق ،
بجای تمام بوسه ها و نوازش ها ،
بجای تمام شعرها و شورها ،
سرود می خواند ،
بخوان که اینسان زبان سترون است ،
که به دل بخوان هر آنچه را
که عشق فرمان میدهد ...
بخوان ، آنگونه که شاملو خواند: « اینک
طوفان ابرهاست »
و باور کن ، آنگونه که شاملو باور داشت ،
« و اگر عشق نیست ، هیچ آدمیزاده را
تاب سفری اینچنین نیست »...
بخوان ، ...
که لاله پرپر شد ، شقایق بر باد و شمع افروخت
و پروانه سوخت ، ...
و عشق آوازی است که
ملودی اش را خدا می نوازد !
تو فقط باید
چگونه خواندن را بیاموزی ....
پس بخوان ، و نگو که خواندن نمیدانم ،
که دل وقتیکه عاشق شد ،
عاشقی هم میداند و عشق را می خواند ....