مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 51

رنگ ، رنگ بیقراریست انگار....


و زنگ ، زنگ کاروان....


چقدر سفرها عادی شده اند اینروزها...


و لبخندها غیر عادی ، در باور نمیگنجند ...


مشمئز کننده اند نقششان بر صورتک ها ،


ترسی غریب مرا میجود....


وقتیکه مرده ایی میخندد انگار....


و صدای سگ های کوچه های تاریک و بی عابر ،


سالهاست خواب مرا گزیده اند ...  


دلم به سایه ی گزمه ها،


روی دیوارهای کوچه های دنیا قرص بود...


اما افسوس که نفع شان بیشتر به روسپیان میرسید


تا به ترس من !...


دیشب  خودم را دلداری دادم...


تا خواب خوشی ببینم...


چند لقمه شعر خواندم....


بغض توی گلویم  گیر کرد .... 


با قیصر و فروغ و پناهی گریستم ....


و خوابیدم....


خواب دیدم شبنمم....


نشسته بر گلبرگی از یک گل....


لبخند زدم....


دانستم که فردا با اولین لمعه از نوازش آفتاب ،


موعد رفتن است...



             (حرف های تنهایی... سایه روشن)  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد