مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی


خلیج نگاهت دیگر فارس نیست....


با من بیگانه شده ...


تو یک ابر سترونی ،


و من یک دشت زرد ...


بهار تو هم فقط یک قصه بود...


بالایش ماست بود و پایینش دوغ...


کدام هزار و یک شب راست بود ؟!!! 


تا بود ، خوشه های سبز  و  داس بود .....




حرف های تنهایی

گفتند محکومید!

سیب را خورده اید...

گفتیم حوا بود ....

ما تاوان بدهیم ؟!

سیب بهانه بود ....

و دوزخ ندامتی سوزناک تر از آتش.....

و بهشت ، عشقی است که روح را به آرامش می برد.....

جایی که مغناطیس شهوت عقیم است و عشق اقیانوسی 

بیکران  که ژرفایش روح را در گستره ی بی انتهای خویش حل میکند ...

جایی که " من " پایان میپذیرد و حالتی دیگر از یک ماهیت آغاز ....

بینشی والاتر در بعد چهارم حیات....

جایی که نه عقربه ایی میچرخد و نه زمان معنایی دارد ...

زمان ، مقیاس محدودی است برای سنجش یک محدوده ...

آنجا که از محدوده خارج میشویم ، به نا محدود وارد میشویم ...

و محدود در نا محدود حل میشود و معنا میبازد....


حرف های تنهایی

بگذار شک کنم به همه ی آفتابگردان ها !..... آنها فقط آفتاب را بخاطر خودشان میخواهند ..... من به شبنم ایمان دارم که با تلنگری از آفتاب بخار میشود و محو میشود و در بودن خویش پایان میپذیرد ....

.....

حالت تهوع دارم از دیدن کسانیکه از تغارهای شکسته عشق می لیسند !!!

حرف های تنهایی

یه کاری کن که بلبل باز گردد به سوسن و صنوبر... یه کاری کن که دست های خنیاگر انگیزه یابند بر نوازش چنگ... یه کاری کن که حس نوازش و پرستش باز گردد به قوها.... یه کاری کن که کنعان دل ، یوسفش را باز یابد ای خدای مصرها ....

حرف های تنهایی

یوسف م ... رها از چشم های زلیخا ... من شعر نیمایم... زاده ی یوشیچ نگاهت ... فروغ شدم .... برایم چراغ آوردی... و من به کوچه ی خوشبخت نگریستم ... در خواب سهرابی من که آمدی ، آهسته نیا ... بگذار که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.... بگذار که ترک بردارد بغض بارانی و پنهانی من ....