مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

...از کویر نگاهت سبزه میچینم 



برای هفت سین سالی که



 سکه های چاقش را هفت گاو لاغر بلعیده اند...



چشمان کوبیسمی پیکاسو اینروزها 



با قلم موی واژه ها بر بوم اذهان تابلو میکشند...



راستی ژکند به چه میخندد ؟!!!...




                           نوروزتان پیروز باد 

حرف های تنهایی

نه میخواهم تندیسی باشم در دست های هنرمند تو ....


و نه میخواهم در موزه ی مشاهیر ، شاهکاری باشم از چیره دستی ات ....
و یا هرمی باشم در ردیف رابعه ،
یاد آورد رنج جانسوز اسلاف م ....
و نه برده ایی که بنده باشم ....
من میخواهم شکل تو باشم
همان ان الحق منصور ....
من تو را اینگونه دوست دارم
و تو اینگونه مرا ....
 میخواهم حلاج باشم ...
  ای حلال من ...

حرف های تنهایی

به چشم هایت دخیل بسته ام ...


بید دل م را نلرزان
مشق مجنون دارم و عشق لیلا
دعایم کن ...
یک دعای پیر ...
به آسمان تقدیر اشارتی کن
تا آفتاب بشارت ، رقص نگاهش
 بر شام بی ستاره بچرخد ...
رنج قحط سالی دمشق کهنسال شده ...
چروک دستان خسته ات را شفاعتی کن
 بر اندام پاییزی عشق ...

حرف های تنهایی

حال و هوای کنعان دارم


من چشم های یعقوب م
و تو یوسفی هستی
که حتی شمیم پیراهنت هم معجزه میکند ،
در شام آخر ،
من صلیب تو را برسینه ام افراشتم
و اکنون سالهاست که بر لب های مونالیزایی ام
نقشی از ژکند ترسیم شده
من با آخرین شبنم از یاد تو
برای همیشه تبخیر میشوم
این "من" هستم ...
بخاری از آخرین یادگار خاطرات تو .....

حرف های تنهایی

 جانا....
به محشر چشم هایت اگر بخوانی ام
عیسایی دگر میشوم بر هزاران صلیب....
 لیلا تویی
 و من نه جنگل بیدم
 و نه اجداد مجنون
 
 اگر گلویم آوای منصور است  چه حاجتی است بر همه عشق های دنیا
 در ضیافت زلیخا ، بجای ترنج ، دست ها بریدند و من ،
 ریسمان دنیا را ...
 نه مصر میخواستم  و نه عزیزی اش را ،
من دلباخته ی آن چاهی شدم که تو را یافتم ....

 در فراق ،ما سوگواران عروج مسیحاییم 
  التفاتی کن
تا همیشه لبخندها بی پدر زاده شوند از بطن مریم ها ،
 مثل لب های مادر ...
 بگذار همیشه لب های معلول ما
 آکنده باشد از نقش علت تو ...