مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مجنون ترین مجنونِ تو ....

بگذار هیچ نگویم از روحی که آبستن میشود از عشق ،


فراتر از شهوت زمین ...


بگذار هیچ نگویم که در زفاف باور ،  کدام تقدس  ،


 باکره تر از همه ی تاریخ انسان


عشق زایمان کرد ...


آنسان که مریم ، عیسی را ...


بگذار هیچ نگویم از  احساس داغی


که بر گونه های خیس  شب های تو غلطید ،


بی صدا و نجیب ...


بگذار هیچ نگویم که چسان معراج نگاهت


خاک را به افلاک دوخت ...


بگذار هیچ نگویم  از آنجاهایی که احساس های عریان


 بر سریر باور نشسته اند ،


 که کدام  بوسه میروید بر لبان سرخ شهوت


 وقتیکه عشق از ستیغ دل سر میزند  !


که کدام دست نوازش ،


 گلبرگ لاله را به هوس چروک میکند


 اگر آیین دلسپردگی را مؤمن شود ....


بگذار هیچ نگویم ،


 که از تعبیر نگاهت چه بر جانم ریخت


 که اینسان مجنون ترین بیدم ، 


مجنون ترین مجنون ِ تو ....


تو ای  شور انگیز ترین لیلی من  ،


بگذار هیچ نگویم از برقِ نگاهِ خیال انگیزت که چسان


شب های مرا به روشنی میبرد ، به  حال و هوایی 


که تجسم اسطوره ایی ات دل را میبرد  آنسوی پرده ها ،


آنجا که حریمش وضو  را واجب میکند ،


 و رازهایش ، نیاز را ....


و اینگونه است  پیمانِ  مرگ ، میان  دو قطب عشق ...


اگر وصال نیست ، ژولیت هم نباید باشد ...


و اگر ژولیت نیست ....


رومئو هم  با سر کشیدن جرعه ایی زهر ،


 میان شمع و جسد  ، در نبود خویش ،


رهسپار بود معشوقش شود ....


بگذار که هیچ نگویم که تو چه گفتی ، شکسپیر عزیز....



                             (حرف های تنهایی) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد