مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 55

اینجا تا بیکرانِ تو ، فرسنگ ها آرزو نقاشی میکنم ...
اینجا تا حریم سینه ات ، فصل ها را به چروک پوست صورتم  

نقش میزنم ...
دیوانه ترین دیوانه ی این برهوتم ،  

و تنها همدمان وفادار من زنجیرهای خاطرات تو هستند... 

و بر این بیابان ، قامت هیچ خضری  مرهم دل تب دار نیست ... 

که این بیابان آکنده است از سراب...
نکند محرم وصال نباشم  ...
نکند قلب گلها برای پروانگی ها و دیوانگی هایم   

سترون شود و نشکفد ...
تعداد طواف هایم بگرد یاد تو به مرز شماره ی نفس هایم رسیده ...
این کدام مناسک است که این همه طواف ، 

هنوز از این همه جنون و این همه زنجیرها نمیکاهد ! 

 

 

                     (حرف های تنهایی.... سایه روشن)

حرف های تنهایی 54

گفتند سنگ زیرین آسیاب باشم


روزگار خیلی کش آورد ، نبُرید ! ، اما من بُریدم ...


حق من بیش از گندم آرد شد و پیش از گندم نان ...


حالا فهمیدم حق آدمها مثل خودشان اول خُرد و


بعد پخته میشود ...


اما نفهمیدم چرا خورده میشود !


                                    


                      (  حرف های تنهایی... سایه روشن )