مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 30

به حرمت همه شقایق های رفته بر باد، میسرایم دردشان  

 

را تا به ابتذال نگاه های زمین، دوست داشتن هایشان  

 

آلوده نگردد..... 

 

به پاس همه شمع های سرشار از ایثار ، در سرخی فلق  

 

چشم به مشرق میدوزم  تا بهنگام زاده شدن اولین لَمعهء  

 

خورشید یادی کنم  از آخرین شراره های وجودهایی که  

 

در سوختن  به خاموشی گرائیدند تا مبادا ما  در حلقوم 

 

 ظلمت بلعیده شویم..... 

 

به احترام همهء معتکف های پس از بزم شاپرک ها و  

 

رقصی چنانگونه میان میدانشان ، ندیم دلهایی میشوم 

 

 که هنوز هم یاد پروانه هایشان گونه هاشان را داغ 

 

 میکند ، تا یادم بماند که در آن مناسک چه ابراهیم هایی 

 

 که چه اسماعیل ها به قربانگاه این بزم سپردند.... 

 

من از روزمرگی ها گله دارم.... 

 

من از اپیدمی آلزایمرها گله دارم.... 

 

من از گرد و غبار نشسته بر طاقچه خاطره ها گله دارم.... 

 

پرواز پرنده ، تعبیرش مرگ نیست.... 

 

روح پرنده در آسمانی جاریست که هیچ صیادی  

 

خاطره هیچ پروازی را نشانه نرود..... 

 

 

                (حرف های تنهایی..... سایه روشن) 

  

 

پی نوشت: 

                         

شمع وجود مادر بزرگ کیامهر عزیز هم خاموش شد.... 

مادر بزرگها قصه هاشان را گفتند و غصه هاشان را هم خوردند و رفتند و ما ماندیم و یادهاشان در ضیافت اشکهامان و  تداعی خاطرات کودکی هامان در لابلای آغوش مهربانشان و دست چروکیده شان که به نوازش بر صورتهامان میکشیدند و جیب هایی که همیشه از برکت نخودچی و کشمش پر بودند و مشت هایی که هیچوقت کاممان را از چشیدن و خوردن آن برکت ها نا امید نمیگذاشتند،  کیامهر عزیز ،تسلیتم را از صمیم قلب پذیرا باش ، او دوباره جوان شد و جوانه زد در حیاتی دیگر در باغچه ایی از زندگانی دیگر و غمهایش به انتها رسید و دردهایش آرام گرفت ، روحش شاد باد و یادش گرامی و خاطراتش ماندگار.