مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 52

بنویس ، از کسی که روشنایش به آفتاب وام میدهد....

و از نیایشی که به معبد اعتبار  ...

از بهاری بنویس که گلهایش عطر دارند...

 و از جامی که بوی شرابش مست میکند، چه رسد به نوشیدنش... 

از حلقوم سیاه چاله هایی بنویس که کهکشان، کهکشان ستاره میبلعند....

چه میدانم.... 

از دل بنویس که تبعید است و برای قاضی نامه های عاشقانه می نویسد !!! 

مگر میشود خدا را در جوار رگ گردن داشت و از مسیح طلب کرد که چشم کوری را

بینا کند و مرده ایی را زنده ؟ 

بنویس....

چشمی که خدا را دید ، مردمکش که مات نمیشود....

دل که در حریم یار ساغر دوست داشتن شد، جامها را که خالی باز نمیگرداند... 

گلی که در بهار وجود خدا شکفت ، گلبرگهایش چروک و پلاسیده نمیشود....

بنویس ....

با همین قلم جادویی....

خدا هم که به قلم سوگند خورده....

مسؤلیت بار سنگین اما شیرینی است ....


                             (حرف های تنهایی... سایه روشن)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد