مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 67

هان ، ای تنهایی !


با تو چه غزل ها سروده ام تا اوج های پریشانی

آنجا که دل به تمنای نگاهش بر لب ها مجنون خیال بوسه های جنون میکارد

و تیشه ی فرهاد را بر بیستون خویش میزند و یادواره های خاطرات را چنان بر تخت سینه حک میکند که گذر هیچ تاریخی را یارای آن نیست که زیر لایه های غبار سالها مدفونش کند...


هان ، ای تنهایی !


تنها تو شاهدی که من چگونه شهادتی داده ام که اینسان از داغ شقایق گونه افروخته ام ...

بگو...   بگو با لب های به سکوت دوخته ات که چسان خویشتنم را به انتحار سوزناک شعله های بیقراری سپرده ام که این حکایت فقط در سکوت خواندن ، و فقط در سکوت فهمیدن دارد....


هان ، ای تنهایی !


حرف های تو را کدامین قاصدک به دل می نشاند تا با کوچ کبوتران عاشق ، سفیر گل سرخ باشد به منزلگاهی بعید ، به آنجایی که هستی ، هستیِ دگرگونه ایست و عشق محصور هیچ محدویتی نیست و قامت مسحور کننده اش از ستیغ قله های دور از ذهن و خیال هر روحی را به حیرت بر می انگیزاند.....


هان ، ای تنهایی !


تنها شاهد خاموش من ، لب های به سکوت ماسیده ی توست و همه ی تو روزی شهادت خواهد داد که من چه نیلوفرانه در مرداب لحظه ها با خاطراتش لب به شکوفه سپردم و واژه ها را به شکفتن نشاندم...


هان ، ای تنهایی !


چه لحظه ها که ندیم شمع وجودم بوده ایی و من در اینگونه قطره قطره آب چکیدنم ، آرام آرام در بی او بودن آب میشوم ، میسورم ، و پایان میپذیرم و محو میشوم ....





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد