سیصدوشصت منفذ...
سیصدو شصت نوا ...
سیر فهقرای تاریخ ... آغازی تا پایان....
بُرهه ایی هزار ساله از زمان....
اسرافیلی با شیپورش و مرده گانی که سر از قبور بر می آورند...
رستاخیزی از خاکستر .... از خاک ....
ققنوسی سوخته در هیزم ها و سر برآوردن مولودی از بیضه ....
و آغازی برای دوباره اش...
سیصدو شصت درجه ی قهقرایی ....
هزار سال "بودن" برای دوران "نوح" ....
و هجرت برای آغازی در شرایطی نوین....
و طوفانی که همه چیز را در خود بلعید ....
همچون آتشی که همه چیز را خاکستر ....
زمین باید بچرخد .... در مداری سیصدو شصت درجه ....
برای پدیداری آغازها و پایان ها ....فصل ها و سالها و طلوع ها و غروب ها...
هیچ ققنوسی بی دلیل رهسپار آتش و قصد خاکستر نمیکند....
من سالهاست که باور کرده ام که سوختن به خیلی چیزها می ارزد ،
نازنین .... باورکن به خیلی چیزها ....
ققنوس افسانه ایی است رمزواره ، مرغ خوش الحانی که به دمیدن به منقار خویش ،
سیصد و شصت آوا سر میدهد و مرغان را از هر نژاد و رنگ و شکل و ویزه گی ... ،
به سوی خویش مجذوب میکند ....
و به انتحار مرموزی بر هیزم هایی که خود فراهم ساخته ،
آنقدر پر و بال میزند تا شعله بر افروزد و خویشتن به آتش سپارد،
خویشتنی که دگر معمول شده در گذر سالها و قرن ها ....
انسان امروزی که اینسان ، هیزم تکنولوژی را برای انتحار خویش مهیا ساخته است....
تا روزی که انفجارهای مهیب اتم ، ققنوس هزاران ساله ی انسان و زمین را
از ماشینیسم به عصر حجر برگرداند...
و دگربار غار و غار نشینی انسان با نیزه و کمان آغاز گردد....
ققنوس ، افسانه ایی نمادین است از سیصد و شصت درجه بازگشت به نقطه ی آغاز....
از پایانی که روزی آغاز شده بود ، از تاریخ نا معلوم زمین و انسان به معلوم ....
و از معلومی به همان نامعلوم !!!! ......
بخوانید ققنوس از منظر نگاه دوستان عزیز دیگر را :
مهاجر ( صهبانا ) , عمه طهورا , سایه , رفیق , زهرا زین الدین , امپراطور بهاران , آسمان سکوت , آقا بزرگ , سپیده , مهرداد , فرداد , سهبا