مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

با درد صبرکن،که دوا می فرستمت

شما آنقدر بزرگ هستید که در کلام کوچک من نمیگنجید


دنیای کوچک ما اندازه ی باورهای بزرگ شما نیست


انگار غریبه شده ایم  با  غربت نفس های


بشماره افتاده ی شما 


نمیدانم شراب درد را از کدامین ساقیِ صبر 


پیاله پیاله سر کشیدید


که اینگونه مست ، سنگین نفس میکشید


شما را با چشم کاری نیست ، خوب میدانم


شما هرآنچه را که باید ، به دل دیده اید


چشم برای دیدن زرق و برق هاست


شما در جام دل خون ها خورده اید


شما در انتحاری مقدس در بزم آتش و خون


چه دیدید ....


که فراتر از عاشقانه ها رقصیدید 


شما به مرگ هم خندیدید ......



                  اینجا را بخوانید ..... او سیب  

                                           را به درخت پس داد




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد