-
یادی از چاپلین
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 13:25
ارمغان شوم ماشینیسم چرخدنده های خشک و بیرحمی بود که بعد از فئودالیسم انسجام عاطفی انسانها را به تکه های بیشتری تقسیم کرد و فاصله های طبقاتی را بیشتر ... لبخندها در ازدحام و هیاهوی چرخدنده های ماشین پژمردند و خشکیدند و در عصر جدید، چاپلین چه هوشیارانه خلأ بزرگ انسان اجتماعی را فهمید ، انسانهایی که در واقعیت ، اجتماعی...
-
حرف های تنهایی
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 01:46
به دل م افتاده فال این قهوه پر از جای خالی ه تو می شود .... دل م تلخند هایم را باور ندارد من از خیال ، عشق را ... و از عشق ، باور ساخته بودم به صلیب میخ م زدند من آن شام آخر را در چشم های تو وداع گفتم و تو برای همیشه روح عریان مرا بر سینه ات آویختی آن صلیب را ....
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 13:44
برزخ همین است ... خلاء میان آنچه که میبایست باشد و آنچه که هست ...
-
حرف های تنهایی
جمعه 8 آذرماه سال 1392 16:51
بنگر که چگونه چشم هایم به آفتابگردان تو بودن عاشقند ... که چسان مشرق نگاهت را به قیام سر بر می آورند و مغرب تو را به سجده میروند ! تو میراث کدام افسونی که افسانه را به حقیقت زاده ایی ؟ منیژه ی کدام شاهنامه ایی که اینسان مرا بیژن خود کرده ایی ؟ کاش یوسف بودم و به حیلت برادرانم در قعر دلت افکنده میشدم و تو همواره مصرها...
-
حرف های تنهایی
جمعه 8 آذرماه سال 1392 16:42
ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را فراموش میکنند ؛ و چه سخت است قصه ی عادت.... (دکتر شریعتی) چه سخت است قصه ی عادت ؛ عادت به نفهمیدن ؛ به ندیدن ؛ به نداشتن؛ نتوانستن؛ به نبودن ؛ نشکفتن... به بالهای بسته ... پاهای خسته ... به دل های شکسته و دست های پینه بسته ... عادت به تو که مال من نباشی عادت به رؤیاهای بی تعبیر ......
-
حرف های تنهایی
جمعه 8 آذرماه سال 1392 16:20
سروده هایم را کسی به عشق باور نکرد ؛ اینجا اذهان سیاهی هستند که هنوز مسیح را به جرم عشق مصلوب میکنند ؛ سبدهایشان لبریز است از میوه ی ممنوعه و مرا به جرم دوست داشتن به مصائب درد میکشند ! نازنین ؛ روزگار غریب تر از باورهایی بود که سالها آشنای من بودند ؛ اینجا سلام ها معنای درود نمیدهند ؛ پر از کینه اند برای برباد دادن...
-
حرف های تنهایی
جمعه 8 آذرماه سال 1392 02:30
وای ... چه بی تابم میکند یک دلِ تنگ یک فاصله یک حوصله که به تنگ آمده از هفت گاو لاغر و هفت خوشه ی خشکیده ی عشق بر صحن پلکهای خواب..... من تعبیر میبافم ، زیبا .... بر تن فلسفه ایی که تسکینم دهد .... من مصرِ خواب هایم را با قحطی تو آشفته نمیخواهم .... من لبریزم از زلیخا من هزار و یکشب تا هزار و یک صبح نخوابیدم و نشستم...
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 17:53
اینسان که منم مجنون ... تو کدام لیلی ِ بیقراری ؟ هزاران چشمه ی یقین میجوشد از کام ِ نگاه ِ سخاوتمند ِ عاشقانه ات ... و من با لبانی خشکیده تر از عطش ِ کویر به گوارای چشم هایت دخیل بسته ام و حاجت دارم ، مرا به معجزه دعوت کن ، به نگاه عاشقانه ات ، به جلیله های باورت ، به ستیغ سر زدگی ِ خورشید های همواره ات ، به منزهی پشت...
-
به یاد پدر
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 23:33
هنوز هم بر بوم دلم نقش نگاهت را میکشم هنوز هم عاشقانه ترین ترانه هایم را برای چشم هایت میخوانم .... میبینی ؟ ... من بیادت زندگی میکنم ... شمع من ، من بیادت پروانگی میکنم.....
-
حرف های تنهایی
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 17:24
به شبِ کویر که گام میگذاری انگار به آسمان نزدیکتر میشوی انگار ستاره ها به استقبال می آیند و تو احساس میکنی برای چیدنشان دیگر فاصله بی معناست ... من درخشش چشم های تو را در شب کویر تشنه ام ... من زیبایی برق نگاهت را به انعکاس ستاره مینوشم ... من لهجه ی سکوت کویر را در بی نهایت احساس های عاشقانه ات برای دل م ترجمه میکنم...
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 12:57
آنجا سری بر نیزه رفت و اینجا سالها ، دلها... بگو ما کدامین تعبیر مرثیه هاییم که اینگونه درد ها را آشفته به سوگ نشسته ایم ... الهی ، در ضیافت حضورت، سخاوتمندانه تر از حاتم ، جان به بذل میسپارم اگر از جام نگاهت قطره ایی سهم کویر نگاهم باشد که من روییدن در قطره ایی از حقیقت را دوست تر میدارم تا پوسیدن در دریایی از واقعیت...
-
حرف های تنهایی
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 17:14
خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان از هر هستی هست تر است! خیلی از نیست ها هستند که دل را با قافله ی خود برده اند به آن بعید ها به آنجا که عقل فلج میشود و خیال پا میگیرد خیال ، نا محدودِ قشنگی است سرزمین عجایب نیازهای بر باد رفته است خیال سرشار است از عشق هایی که باید باشند اما بدلایلی نیستند... آنجا که عشق از مرز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 23:06
میبینی مادرم ؟ دست های تو که لرزان شد قلب دنیا هم سنگ شد و دل من برای آن نوازش های بی بدیل تو تنگِ تنگ .... صورتت که چروکیده شد دیگر هیچ لبی نتوانست به زیبایی لب های تو لبخند بزند و دلِ مرا ببرد برق نگاهت که مات شد دیگر هیچ چشمی نتوانست مرا مجذوب طرز نگاهش کند ... خب ، نباید هم که بتواند ! تو تجلی مهر خدایی ... خدا...
-
حرف های تنهایی
جمعه 24 آبانماه سال 1392 23:10
لب هایت میراث گل سرخ است من شماطه ی پیر ساعاتم من نسل تو را نفس به نفس در تقویم های آویخته بر دیواره های متروک دل م یاداشت کرده ام من در تاریخ قبل از میلاد خاطراتت در رؤیاهای باستانی ام عاشق تو بوده ام من کنار هفت سین هر سال هفت خوشه ی سبز گندم گذاشته ام من هفت هزار سال قبل از میلاد خاطراتت روی سنگها به نشان عشق ، تیر...
-
شب تا سوعا
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 00:30
گویی شب تاسوعاست... و فردا پرهای این کلاه خودها به رنگ شرم میشوند در قبال جنایتی هولناک... گویی فردا خواهری بیکس میشود و برادری بی سر... و تیغ های نامردی که مرد را سر می برند و سری بر فراز نیزه که شهادت را پرچم میشود... بگوه ای ماه... لباس نقره ات را تو امشب بر تن عریان زمین بپوشان و در بزم تاسوعایی یان پای بکوبان که...
-
حرف های تنهایی
شنبه 11 آبانماه سال 1392 22:17
فرو افتاد آن برگ زرد به روی معبری .... یاد فاصله روئید بر شاخساران درد .... میان من و تو یک زمستان خفته بر بستر زمان ای عشق آتش بکش آب کن این زمستان سرد ....
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1392 21:06
دنیا برای دوست داشتن های من کوچک است .... من دل م خیلی بزرگ تر از حرف های عاشقانه ی دنیاست ....
-
حرف های تنهایی
جمعه 3 آبانماه سال 1392 18:16
چشم هایم سراغت را میگیرند و من وعده ی رؤیای تو را هرشب به گوش پلکهایم میرسانم ....
-
حرف های تنهایی
جمعه 3 آبانماه سال 1392 18:12
زیبا ترین آواز، آواز چشم های توست که مرا قبل از قناری عاشق کرد ....
-
حرف های تنهایی
جمعه 3 آبانماه سال 1392 18:10
به شعله ی چشم هایت که فکر میکنم احساس آتش مرا دود میکند بشکلِِ آه ....
-
حرف های تنهایی
جمعه 3 آبانماه سال 1392 00:04
وقتیکه لب هایت ژکوندی شدند و اندوه مونالیزایی چنبره زد پشت پلکهایت ، فهمیدم چقدر شاهکار داوینجی حرف برای گفتن دارد....
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:58
به دلم افتاده در پاییز ، آن برگ زرد که افتاد... در بهاری سبز میروید... من ایمان دارم طبیعت دروغ نمیگوید...
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:51
..... و من اینجا در کنار این لب های خشکیده و خزانی روبروی آینه ، ژکند نقاشی میکنم بر دلتنگی ام و هر کس بر من مینگرد ، نمیتواند بفهمد قرارِ نگاهِ مونالیزایی چشم هایم در این بیقراری ها کجاست....
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:37
وقتیکه از تو بیخبرم... سراغ تو را از پنجره ایی میگیرم که مرا از خویشتنم جدا و به آغوش خاطرت سنجاق میکند... از همه ی عقربه هایی که همه ی ثانیه ها را بر سرم آوار میکنند...
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:32
آری ... شعله ی عشق تا روشن است فقط گرم میکند و شگفتا وقتیکه دیگر نیست میسوزاند ، خاکستر میکند !!!
-
حرف های تنهایی
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:18
فرهاد هیچ نگفت .... شیرین هرچه شنید ، از زبانِ تیشه بود ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:04
ما از همان اول هم بهر عاشقی خلق شدیم ، نگذاشتند ، به عشقمان حسد ورزیدند ، قابیل شدند ، و ما بجای هابیل لاله کاشتیم و خاک رنگ کردیم به خون گل سرخ ، و آنها شمشیر ساختند و شیپور زدند و تاختند و ساختند بت هایی تا خدا را پنهان کنند ! و اما حقیقت ، بسیار با شکوه تر از حصار آنان بود و عشق مقوله ایی از جنس خدا بود.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 18:19
بیا کنارم بنشین .... من برایت قصه ها دارم .... روایت هایی از نا گفته ها که قامت غرورشان به شکسته شدن تن نداد ... حرف هایی هست همیشه ، برای گفته نشدن .... حرف هایی که با صاحبانشان میمیرند ... حرف هایی پر از بار سنگین تنهایی .... حرف هایی که حلقومشان را به دار می آویزند تا غرورت را به دار نیاویزی ....
-
به رنگ آرامش یک روح
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 02:26
چشمهایش به رنگ آرامش یک روح مطهر بود و لبهایش عصمت مـــریم بود با لبخندی سرشار از مهر ... عشق را به بکارت روح از تجاوز هوس بر بوم ِ شام ِ آخر چشم هایش به زیبایی ِ عروج مسیح با رقص قلم موی اعجاز گر مژگانش خلق کرده بود و با نگاهِ آبی اش بر اندام چرک آلودی از چشم هایی که در چراگاه های عریان به چریدن آمده بودند مینگریست و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 02:32
در چشم های ماسیده ام بر سنگ فرش بدرقه ، تصویر فصلی است که برگهایش بر روی برگه های فصلنامه ایی که عطر تو را میدهد یکی یکی پیر شده اند انگــــــــــار.... کاش این پائیز هم طعم غزل میداد لبهایت کاش کنار بیدِ دل م ، مجنون می ماندی برای آن همه درود من ، بدرود تو نا بهنگام است این را بدان ... سنگها زدند بر خاطر ما و ما...