مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

میبینی مادرم ؟
دست های تو که لرزان شد
قلب دنیا هم سنگ شد
و دل من برای آن نوازش های بی بدیل تو تنگِ تنگ ....
صورتت که چروکیده شد
دیگر هیچ لبی نتوانست به زیبایی لب های تو لبخند بزند و دلِ مرا ببرد
برق نگاهت که مات شد
دیگر هیچ چشمی نتوانست مرا مجذوب طرز نگاهش کند ...
خب ، نباید هم که بتواند !
تو تجلی مهر خدایی ...
خدا انسان را بخاطر انسان بودنش دوست میدارد
و تو مرا بخاطر من ...
و عیار این عشق و اینگونه دوست داشتن در حد خلوص خداست ...
خالصانه هایت را سپاس مادرم ...
خالصانه هایت را سپاس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد