مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

شب تا سوعا


گویی شب تاسوعاست...

و فردا پرهای این کلاه خودها به رنگ شرم میشوند در قبال جنایتی هولناک...

گویی فردا خواهری بیکس میشود و برادری بی سر...

و تیغ های نامردی که مرد را سر می برند و سری بر فراز نیزه

که شهادت را پرچم میشود...

بگوه ای ماه... لباس نقره ات را تو امشب بر تن عریان زمین بپوشان

و در بزم تاسوعایی یان پای بکوبان که فردا آفتاب به آفتاب میرود با جامه ایی

به رنگ قرمز غروب و اسیرانی که همه ی تاریخ به رد شلاق بر تن های شان

بوسه خواهد زد و شیر زنی که میراث دار رنج بزرگ انسان بود و لسان

شگفت انگیز افشاء ابلیسانی کریه المنظر که با رنگ و لعاب چهره ی منفور

خود را گریم کرده بودند تا معقول جلوه کنند....


پی نوشت:

در این ایام یادی کردم از برادرم فرداد،

دو سال پیش این متن رو برای یکی از

عکس هایی که هنرمندانه در شب تاسوعا

از کلاه خودی که پرهایی بر آن به چشم میخورد

گرفته بود، نوشتم....

امشب بر آن شدم که این متن را بعنوان یک پست

بگذارم تا یادی از برادرم فرداد نموده باشم ....

فرداد عزیز ، هرجا که هستی سلامت و برقرار باشی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد