مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

برای تو هرچه نوشتم 

 
کس دیگری خواندشان!  

 

و چشم های دیگری برای بی تو بودن من گریستند! 


برای تو هرچه نوشتم، دل دیگری را لرزاند! 


تو با دیگری بودی و کس دیگری دلتنگ من ! 


هر شب مینوشتم به هوای تو ، و او میخواندشان 

 

 به هوای من ! 

 

او با عشق گریبانم را گرفته بود و مرا به آغوش خود 

 

 میخواند و تو با چنگال های تیز و بی رحمت دلم را 

 

 پاره پاره میکردی و باز او وصله اش میکرد و مرهمش 

 

 میگذاشت و پاره پاره هایش را سرا پا چشم ، میخواند... 

 

 عاقبت من با شمشیر تو که بر قلبم فرو کردی به پایت 

 

 جان سپردم  و  جسدم با دستهای 

 

 او تشییع شد و عاقبت، حقیقتِ عشقِ من عاشق 

 

 او شد و تو گلهای سرخ را نثار دستهایی کردی که 

 

 حریص مرزهای جسم تو بودند و من همهء  

 

گلهای سرخ را از این پس در دستهای نور میبویم...... 

 

(حرف های تنهایی.... سایه روشن)