برای تو هرچه نوشتم
کس دیگری خواندشان!
و چشم های دیگری برای بی تو بودن من گریستند!
برای تو هرچه نوشتم، دل دیگری را لرزاند!
تو با دیگری بودی و کس دیگری دلتنگ من !
هر شب مینوشتم به هوای تو ، و او میخواندشان
به هوای من !
او با عشق گریبانم را گرفته بود و مرا به آغوش خود
میخواند و تو با چنگال های تیز و بی رحمت دلم را
پاره پاره میکردی و باز او وصله اش میکرد و مرهمش
میگذاشت و پاره پاره هایش را سرا پا چشم ، میخواند...
عاقبت من با شمشیر تو که بر قلبم فرو کردی به پایت
جان سپردم و جسدم با دستهای
او تشییع شد و عاقبت، حقیقتِ عشقِ من عاشق
او شد و تو گلهای سرخ را نثار دستهایی کردی که
حریص مرزهای جسم تو بودند و من همهء
گلهای سرخ را از این پس در دستهای نور میبویم......
(حرف های تنهایی.... سایه روشن)