سروده هایم را کسی به عشق باور نکرد ؛
اینجا اذهان سیاهی هستند که هنوز مسیح را
به جرم عشق مصلوب میکنند ؛
سبدهایشان لبریز است از میوه ی ممنوعه
و مرا به جرم دوست داشتن به مصائب درد میکشند !
نازنین ؛ روزگار غریب تر از باورهایی بود
که سالها آشنای من بودند ؛
اینجا سلام ها معنای درود نمیدهند ؛
پر از کینه اند برای برباد دادن تار و پود ....