مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی


زمان وقتی که می گذرد ، 

بخشی از ما را نیز با خود می برد 

و ما از آن بخش دور می شویم به خیال

اینکه گذر زمان در خطی ممتد حرکت

می کند ! اما غافل هستیم از 

قهقرای عقربه های تاریخ ...

ما نشان  ِ هر ساعتی که باشیم ،

باز هم عقربه ها به ما باز می گردند ،

باز هم همان زمان ، 

همان بخشی از ما که با زمان شکل  ِ

گذشته شده بود به حال  ِ ما باز می گردد!

این طبیعت  ِ بودن است !

بودن    به شکل  ِ ساعتی خاص ...

حرف های تنهایی


در سایه روشن مهتاب 

تجسم ات می کنم 

به شکل یک رؤیا

از مرزهای جسم میگذرم

به مقصد تصور تصویرت

ماه شاهد این خلسه است

و من به تخدیر تجسم ات

مخمورم ...

از پنجره ی نیمه باز اتاقم 

چشم در چشم تو دوخته

به بیروم می خزم

به شب ...

به مهتاب ...

و به آغوش پائیزی ات ...