مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

  - افسوس ...

که در پندارهایمان 

ایمانی پاک کاشته بودیم 

و در فصل برداشت 

جانوران مرموز آفت 

در شبی خیمه شب باز 

پروانه رقصانی کردند 

و همه ی تحفه های درویش را جویدند !!!













حرف های تنهایی

در مکاره ی ادعا ، برادران حسَد به چاهم انداختند ، 


و بدینسان بود که آن « اوی » همیشه زیبای من ، 


عزیز مصرم نمود ....

حرف های تنهایی

نابرده گنج ، رنج میسرمان شد ، 


و ابتدا به کتاب و شاعر و بعد به معلم شک کردیم !


 غافل بودیم که گنج همان رنجی است که کویر را


 از آسمان و ابرهایش مغرورتر میکند ....

حرف های تنهایی

از دعای تو تا گنبد طلا ، من هر شب خواب شفا میبنم ، 


مسیح به ایمانی پاک ، مرده ایی اگر زنده کرد ، 


نگاه تو از بطن خاک ، گل امید می رویاند


 بر کُفر قلبی که به پاییز مؤمن است ،


 تو شاعره ی بهاری با واژه هایی به رنگ سبز ، 


آنجا که پای سماجت و اصرار  سینه مادر  به  میان است ، 


خدا هم ترجیح میدهد سینه اش را عریان کند !!!!

حرف های تنهایی

ساعت به وقت چشمهایت ، رأس عاشقی است ،


 چند شقایق مانده به پرپر شدن ؟ 


چند زنبق مانده تا کبودی گونه هایت ؟ 


چند طوفان تا پریشانی همه ی عقربه ها ؟ ...

حرف های تنهایی

آینه اگر ضمانت کند ، 


من روح عریانم را به عشقبازی مادام العمر سینه ات میسپارم ،


 از زلال برکه ات ترانه ی باران میسازم ، 


بیا با لب هایی خیس بر حریم گونه هایمان قدم بزنیم ،


و نیلوفرانه از مرداب سکوت بروئیم ، تو ماه من شو ،


منم سرزمین مهتاب ،


حریر نازک پلکهایت را بر اندام هستی ام بگشا ، 


از این همه حجاب ، 


ترلانه وار قصد دریدن کن ، من دلم زفاف پروانه میخواهد ....

حرف های تنهایی

حرف اول ما ، 


آخرت چشمهای تو بود ....


 ما سر از قبور بر آوردیم و تا بود ، نگاه تو بود 


که به زیبایی هرچه تمام دلبرانه میرقصید ، 


و از همان آغاز بود که دل دوختیم به چشمهایی که 


در آفرینش عشق معجزه کردند ،


 مگر رستاخیز جز اینست که هرکس 


در گور باستانی اش ، افراشته شدن خویش را 


 در پهنه ایی از بی نهایت عشقی طرب انگیز لمس کند ؟...


آه ای جنون یافته ، بازت نمی نهم ..... 

حرف های تنهایی

تو خرمن  را بکوب ....


مردانِ کهن با کُنده ی وجودشان


دود شدند  ....