مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

مرا به شکفتن بخوان 

در بهاری فراموش شده ...

من در مهتابی ترین نگاهم 

از آفتاب ِ تو نوشته ام ...

من در آوازهای کلیسا 

زخم های مسیح را دیده ام 

که همچون لبخندی دلبرانه 

دل از صلیب ربوده بودند !

همچون جذبه ای که از اعماق درون ِ

وجود معشوق تمام هستی ِ عاشق را 

به گرداب ِ اقیانوس ِ نگاهش می کشاند 

نگاهم میکنی ..

و همچون برگی که از شاخساران ِ

درختان ِ پائیز فرو فِتاده است و

در آغوش ِ باد بر جویباری ره یافته 

به اقیانوس فِکنده ، به خود می ربایی ام !

و من بی اندک اراده ای ، برگی سبکبارم

که در طبیعت ِ ناچیزم محو ِ شکوه ِ تو

می گردم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد