مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

رج میزنم تو را
در تار و پود واژه هایم....
کنار تجسم چشم هایت آمیخته میشوم 
در آغوش بیکرانه های یک روءیا....
میان مستی تصور یک بوسه
پلک میبندم 
بر حقیقت کویر لب هایم
من لبریزم از ابهام دردمندانه فلسفه ایی که
 سعی میکند منطق نبودنت را تفسیر کند ...
ای بارانی ترین چشم عشق 
از کدام زاویه بر پروانه نگریستی
که دیوانه تر از زلیخا در قلب مذاب عشق
 خاکسترش ماسید و خاطره اش شعر شد و هرگز نپوسید...

یادی از چاپلین

ارمغان شوم ماشینیسم چرخدنده های خشک و بیرحمی بود که بعد از فئودالیسم انسجام عاطفی انسانها را به تکه های بیشتری تقسیم کرد و فاصله های طبقاتی را بیشتر ...

لبخندها در ازدحام و هیاهوی چرخدنده های ماشین پژمردند و خشکیدند و در عصر جدید، 

چاپلین چه هوشیارانه خلأ بزرگ انسان اجتماعی را فهمید ،

 انسانهایی که در واقعیت ، اجتماعی زندگی میکنند اما در حقیقت ماشینی اند ....

و این حرف کمی نیست که در چنین هنگامه ایی چاپلین بخاطر کاشتن لبخندی تلخ ، دلقکی شیرین شود ، دلقکی که دردهای آشکار و نهان انسان را بگونه ایی با خلق لبخند گریست....

حرف های تنهایی

به دل م افتاده فال این قهوه

پر از جای خالی ه تو می شود ....

دل م تلخند هایم را 

باور ندارد 

من از خیال ، عشق را ...

و از عشق ، باور ساخته بودم

به صلیب میخ م زدند

من آن شام آخر را در چشم های تو وداع گفتم 

و  تو برای همیشه روح عریان مرا

بر سینه ات آویختی 

آن صلیب را ....