ارمغان شوم ماشینیسم چرخدنده های خشک و بیرحمی بود که بعد از فئودالیسم انسجام عاطفی انسانها را به تکه های بیشتری تقسیم کرد و فاصله های طبقاتی را بیشتر ...
لبخندها در ازدحام و هیاهوی چرخدنده های ماشین پژمردند و خشکیدند و در عصر جدید،
چاپلین چه هوشیارانه خلأ بزرگ انسان اجتماعی را فهمید ،
انسانهایی که در واقعیت ، اجتماعی زندگی میکنند اما در حقیقت ماشینی اند ....
و این حرف کمی نیست که در چنین هنگامه ایی چاپلین بخاطر کاشتن لبخندی تلخ ، دلقکی شیرین شود ، دلقکی که دردهای آشکار و نهان انسان را بگونه ایی با خلق لبخند گریست....
به دل م افتاده فال این قهوه
پر از جای خالی ه تو می شود ....
دل م تلخند هایم را
باور ندارد
من از خیال ، عشق را ...
و از عشق ، باور ساخته بودم
به صلیب میخ م زدند
من آن شام آخر را در چشم های تو وداع گفتم
و تو برای همیشه روح عریان مرا
بر سینه ات آویختی
آن صلیب را ....