مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

بخشی از نامهء معروف چارلی چاپلین خطاب به دخترش

..... من خواهم مرد و تو خواهی زیست 

امید من آنست که هرگز در فقر زندگی نکنی 

همراه این نامه یک چک سفید برایت میفرستم ، هر مبلغی که میخواهی بنویس و بگیر اما همیشه وقتیکه دو فرانک خرج میکنی ، با خود بگو "دومین سکه مال من نیست،شاید این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد" 

جستجوئی لازم نیست، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی ، همه جا خواهی یافت. 

اگر از پول و سکه حرف میزنم ، برای آنست که از نیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم ، من زمان درازی را در سیرک زیسته ام ، و همیشه و هر لحظه بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه میروند ، نگران بوده ام ، اما این حقیقت را با تو میگویم دخترم: مردمان بر روی زمین استوار ، بیشتر از بندبازان بر روی ریسمان نا استوار سقوط میکنند. 

شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد، آنشب ، این الماس ، ریسمان نا استوار تو خواهد بود ،و سقوط تو حتمی است. 

شاید روزی، چهرهء زیبای شاهزاده ایی تو را گول زند ، آنروز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ، همیشه سقوط میکنند.دل به زر و زور نبند، زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ، این الماس بر گردن همه میدرخشد، اما اگر روزی دل به آفتاب چهرهء مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ایی بنویسد، او عشق را بهتر از من میشناسد و او برای تعریف یکدلی شایسته تر ازمن است ، کار تو بس دشوار است ، این را میدانم. به روی صحنه ، جز تکه ایی از حریر نازک ، چیزی بدن تو را نمی پوشاند ، به خاطر هنر میتوان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت ، اما هیچ چیز و هیچکس دیگری در این جهان نیست که شایستهء آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند.برهنگی ، بیماری عصر ماست و من، پیر مردم و شاید که حرفهایی خنده دار می زنم اما به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست میداری.بد نیست اگر اندیشهء تو در این باره مال ده سال پیش باشد، مال دوران پوسیدگی ، نترس، این ده سال تو را پیرتر نخواهد کرد.......