مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

رج میزنم تو را
در تار و پود واژه هایم....
کنار تجسم چشم هایت آمیخته میشوم 
در آغوش بیکرانه های یک روءیا....
میان مستی تصور یک بوسه
پلک میبندم 
بر حقیقت کویر لب هایم
من لبریزم از ابهام دردمندانه فلسفه ایی که
 سعی میکند منطق نبودنت را تفسیر کند ...
ای بارانی ترین چشم عشق 
از کدام زاویه بر پروانه نگریستی
که دیوانه تر از زلیخا در قلب مذاب عشق
 خاکسترش ماسید و خاطره اش شعر شد و هرگز نپوسید...