مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

در طلوعی به رنگ چشم هایت  

من ردای آفتابگردانها را بر تن پوشیدم  

و در معبد سینه ات راهب تنهایی هایت شدم 

همچون پریوشی از بطن زیبایی ها زاده شدی  

و بسان آوایی اهورایی از ملکوت ِ دل ، آواز شدی 

چگونه میتوان صحابه ایی دلداده به دعوت دلت نبود 

تو که بعثتی به شکوه عشق را پاک تر از زلال چشمه 

بر سرزمین باورهای عطشناک  آغازیدی 

ای برگزیده ترین رسول بی دریغ آفتاب 

ای شکوه جاودانه ی صبر ، 

در باغ بی برگ خزان از کدامین ساغران صبر

لبریز بودی که اینسان رنج را همچون شرابی که

بودن را در درد به مستی میکشاند ، 

 به سپید خیال انگیز عشق ملبس کرده ایی  

و در این احرام همچون شمعی  که به وصال شعله  

محرم می شود مرا به خصال شعله های باورهای ناب 

مؤمن میکنی و همچنانکه خود در این مناسک خیره کننده  

عاشقانه می سوزی ،  

مرا ذره ذره در پرتوهای زرین و با شکوهت محو میکنی .... 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد