مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

زندگی می تواند بهشت باشد بی هیچ باغی و حوری و جوی شرابی ،


بهشت می تواند زندگی در قلبی باشد که عاشقانه تو را دوست که نه ، می پرستد...


افیون روزمرگی که به جانِ کامَت افتاد و تو را


 با تخدیر جذبه های حبابینش به اعتیاد کشاند ،


 اندک اندک عشق رنگ می بازد در کدورت روزهایی که تو را


در قمار خویش به بازی می گیرند ، اندک اندک می شوی مفلسی که


تکه تکه عشق را به لحظه لحظه ی چرخش ثانیه های زندگی باخته است ،


 می شوی پرنده ایی جا مانده از آسمانی به رنگ عشق ،


محبوس در قفسِ کالبدی به رنگ خاکستر ،


 سوخته در آتشی به رنگ حسرت ،


در خوابی به رنگ کابوس ، گلِ پلاسیده ایی در حسرت بهار ،


محروم از تماشای رقص جنون آمیز پروانه ایی که همه ی انگیزه ی پروانگی اش را


در نفس کشیدن عطر تو خلاصه کرده باشد ،


محروم از جانسوزی شمعی که همه ی انگیزه ی ذوب شدنش حریم زیبایی تو باشد ،


محروم از شبنمی که در سحرگاهی پاک  

 

بر غنچه ی نو شکفته ات به بوسه ایی نمناک غنوده


و میداند که لذت زندگی کوتاهش همانا کامی از گلبرگ تو گرفتن و تبخیر شدن است ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد