مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

  • اگر لطافتی بودم از جنس دلت به هر چه گلبرگِ  بر روی زمین فخر میفروختم

  •  که این میراث بعد از بهار ، در پائیز ، گرانبهاترین متاع است 

  • در هنگامه ی مکاره ی تجارت دلها ،

  •  از معراج نگاهت به فراسوهای آسمان عشق ، 

  • بال میگشایم و در ایوان کبریایی بیکران همه ی دوست داشتن ها

  •  چشم به حیرتی بس شورانگیز میسپارم ، 

  • آنجا که کران تا کران دوست داشتن جاریست 

  • و نگاهی که از عشق خداست و لب های داغش همواره گل بوسه می کارد

  •  بر لب هایی که سبحان الله را به سروده ایی همیشگی باور دارند ،

  •  ایکاش میدانستم زئوس ، پرومته ی قلب تو را در چه نقطه ایی از 

  • جغرافیای قفقاز به زنجیر کشیده و کدامین عقاب به ضیافت تکه های 

  • جگرت نشسته تا عشق اینگونه زیبای تو را  نشانی میدادم برای هرآنکس که

  • در افسانه های هزار و یک شب به عبث به امید هزار و یک طلوع افسانه ایی
  •  آفتاب پلک دل به قصه دوخته ، 

  • حال آنکه رد آفتاب در نگاه تو برهانی بی بدیل است....