- اگر لطافتی بودم از جنس دلت به هر چه گلبرگِ بر روی زمین فخر میفروختم
- که این میراث بعد از بهار ، در پائیز ، گرانبهاترین متاع است
- در هنگامه ی مکاره ی تجارت دلها ،
- از معراج نگاهت به فراسوهای آسمان عشق ،
- بال میگشایم و در ایوان کبریایی بیکران همه ی دوست داشتن ها
- چشم به حیرتی بس شورانگیز میسپارم ،
- آنجا که کران تا کران دوست داشتن جاریست
- و نگاهی که از عشق خداست و لب های داغش همواره گل بوسه می کارد
- بر لب هایی که سبحان الله را به سروده ایی همیشگی باور دارند ،
- ایکاش میدانستم زئوس ، پرومته ی قلب تو را در چه نقطه ایی از
- جغرافیای قفقاز به زنجیر کشیده و کدامین عقاب به ضیافت تکه های
- جگرت نشسته تا عشق اینگونه زیبای تو را نشانی میدادم برای هرآنکس که
- در افسانه های هزار و یک شب به عبث به امید هزار و یک طلوع افسانه ایی
- آفتاب پلک دل به قصه دوخته ،
- حال آنکه رد آفتاب در نگاه تو برهانی بی بدیل است....
سپهر
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1394 ساعت 11:58