در تنهایی تصوفی شکل می گیرد که نور را به دل دعوت میکند ،
قریه ی خاموش و بی کس دل را به قدوم مبارکی منور میکند
که از هزاران چلچراغ کذب و سرآبگون ،شبستان دل را بی نیاز میکند ،
در تنهایی تصوفی شکل می گیرد که رنج هزاره های انسان را در یخبندان
احساس های منجمد به هرم شگفتش ذوب میکند
و از مشرق طلوعش که سر میزند ، دل را به حریر زربفت انوارش ملبس میکند
و تو گویی که از جهان بریده ایی در دنیایی که
درک همه ی زیبایی هایش مختص به توست ،
روحت شاعر میشود و شعرت حدیث درخشنده ی دل ،
در سلوک آفتاب که گام بگذاری دیگر تنهایی را اختیار میکنی ،
چرا که تن ها ، تو را نمیفهمند و تو را آنگونه که معنا میدهی نمیخوانند ،
تو را آنگونه که میخواهند میدانند ، و آنگونه که میخواهند معنا میکنند ،
تو را آنگونه که میخواهند می بینند و آنگونه که می بینند باور میکنند ،
تن ها ، لامسه ی روحشان عقیم است ،
و تو در تنهایی روحت را بگونه ایی از قیدها و بندهای این جهانی آزاد میکنی
که لامسه اش میتواند عشقی ناب را بارور کند ،
عشقی که نه در بند چشم و ابرویی رو به زوال ،
بلکه در مستی خدای گونگی خویش بر هستی پاره های خویش غرقه شود ،
تنهایی حریم مقدس بازگشت به خویشتن است .