شما آنقدر بزرگ هستید که در کلام کوچک من نمیگنجید
دنیای کوچک ما اندازه ی باورهای بزرگ شما نیست
انگار غریبه شده ایم با غربت نفس های
بشماره افتاده ی شما
نمیدانم شراب درد را از کدامین ساقیِ صبر
پیاله پیاله سر کشیدید
که اینگونه مست ، سنگین نفس میکشید
شما را با چشم کاری نیست ، خوب میدانم
شما هرآنچه را که باید ، به دل دیده اید
چشم برای دیدن زرق و برق هاست
شما در جام دل خون ها خورده اید
شما در انتحاری مقدس در بزم آتش و خون
چه دیدید ....
که فراتر از عاشقانه ها رقصیدید
شما به مرگ هم خندیدید ......
اینجا را بخوانید ..... او سیب
را به درخت پس داد