مونالیزای نگاهت....
بد جور بر باور لئوناردو نشسته بود....
که در شام آخر مسیح ، همه ی مریم ها
برای پرکشیدن فردایت ،
بر لب هایشان ژکُند آفریدند....
صلیب ها را گفته بودی ،
دست و پا و پیکرت ، برای بوسه بر میخ هاشان،
بیقرار است اگر،
تو را به او میرسانند....
و شام آخر نگاهت
عجیب برق شوق می پراکند
بر مردمک هایی که
حجاب پلکها را عقیم می کرد....
شاپرک ها را گفته باشم
از شما عاشق تر
گُلی است که بر سنگ میروید !...
و تمنای چشمی که سنگ را ذوب میکند ...
و پیکری که برای وصال
غرق در بوسه های میخ ، بر صلیب میشود....
(حرف های تنهایی... سایه روشن)
سلام.خوبی؟توازکجافهمیدی میام وبت؟
باباتودیگه کی هستی؟!
سلام دوست خوبم...
من شما را نامحسوس رصد میکنم ، حتی اگه چراغ خاموش از در خانه ام عبور کنی....
و کاش به صلیب عشق کشیده بشیم
گلی که بر سنگ می روید؟ چه کار سختی!
سخت است اما زیبا و با ارزش....
و ایکاش....
عالی...بی نظیر
نمی دونم چند بار خوندم
اما چشمام سیاهی میره
مرحبا به این ذوق...قلم...دیدگاه
سلام برادر عزیز
سلام خواهر بزرگوارم....
خوشحالم که آنگونه که باید خواندی مرحبا به اینچنین خواندنهایی...
سپاسگزارم که مذاب ها افتخار حضور دادید، سلام مرا به بابا محمود عزیز و خانواده برسونید.
باز هم همان کافه همیشگی
پاییز است
قهوه ی چشمانت را که سر می کشم تمام زمستان را گرم می مانم
چشم هایت را که مست می کنی
از جایم جُم نمی خورم جیکم در نمی آید
برق دارند و مرا می گیرند
چشم هایت خوابم می کنند اما بیدار بیدارم
اینطور که نگاهم می کنی هشیار هشیارم و چشم های تو مست مست
من با شیطنت می پرسم: شراب چشمهایتان چند ساله است آقا ؟
و بعد با لبخندی که دلم برایش تنگ شده بود بگویی:
- به اندازه تمام سالهایی که نداشتمت
پرنیان دل آرام
انگار در دهکده ی ما رسم نیست کسی عاشق باشد ....
انگار کدخدا عاشق ها را دور مانده از خدا میبیند !
در خزان دهکده ، هر چقدر هم که با سُرنگ بهار تزریق کنی در ساقه های گل ، بازهم نمیشود که نمیشود ،
افیون بهار که بخورد آوندها رفت ، نشئگی اش که تموم شد ، چهره ی تصنعی بهار در فصل باغچه ، دگر بار به چروک مینشیند، انگار در
دهکده ی ما خیلی چیزها رسم نیست ،
مثل آواز خواندن پرستو ها ،
مثل رقصیدن شاپرک ها....
مثل عاشق شدن.... (حرف های تنهایی.... سایه روشن)
سپاس دوست عزیز از شعر زیبایت ، خیلی زیبا و با احساس بود، بهتون تبریک میگم، باز هم شعرهای زیبایت را برایم بگذار، سپاسگزارم.
در این حجاب مه آلود و
شاخه های ترک خورده
در این طلوع گل از سنگ و
بوسه ی شوق بر صلیب
شاپرک در هوای پریدن بی قرار ی می کند...
----------------
مثل همیشه زیبا
و دلنشین
سلام دوست عزیز....
شما بهتر از من ، زیباتر از من سرودید، سپاسگزارم که به مذاب ها افتخار حضور میدهید، باز هم به مذاب ها سر بزنید ، واقعا" خوشحال میشم.
من آهسته آمدم کنار وقفه ای از دریا
رو به روی کبوتری که از غروب می وزید
چشم به راه آوازی که دریا
از آغاز پرنده زیر گوش بچه ماهی ها خوانده بود
به یقین می دانی به چه فکر می کردم
گفته بودی
خودت با دریا کنار بیا
تمام دریاهای دنیا دو ساحل دارند
من کنار دریا می ایم ، من با دریا کنارمی ایم
من با باد ، با باران ، با ایینه و زمستان
من کنار تو می ایم ، من با تو کنار می ایم
من با هر چه آسمان سرکوب شده
و هر چه سنگسار ایینه و مهربانی
و هر چه منطق بی دلیل
کنار می ایم
تو چه می دانی که در این یک شنبه ی عزیز که بوی تنباکو می دهد
چه قدر به بن بست کلمه رسیده ام
می خواهم انکار کنم که شاعرم
و یک سکوت هزار ساله بر لب کبود هر چه باران بی مورد
من خودم را اواسط دیروز جا گذاشتم
کسی که امروز کنار تو می اید
یک مرده ی منطقی است
حالا می توانی آسوده باشی
من کنار تو آمده ام
من با تمام تو کنار آمده ام
مریم اسدی
من با هرچه کنار بیایم با تو را نداشتن کنار نمی آیم....
میخواهم لنگر دلم را به دریای نگاهت بیاندازم...
تو باور نکن که بادبان هایم را برای بی تو ماندن افراشته ام....
من به جزر و مد چشم هایت عادت دارم....
(حرف های تنهایی... سلایه روشن)
سلام آرام...
شعرهای زیبایی که به من هدیه میکنی گاهی شاعرم میکنند....
سپاسگزارم دوست خوبم.
چشمان نگران من
سالهاست که در این حسرتند
تا لحظه ای مصلوب نگاهت گردند.
اما نصیب دستهانم شد
میخ های صلیب چشم هایت.
(تقدیم به سپهر داداش گل خودم)
راستش با خوندن این پست نوشتمش....الآن می رم تووبلاگ خودم می نویسمش...
ببخشید ...سلام کا جونوم
امان از دست قلم شیوای تو که شیوا میکنه هر دل سنگی رو...
حق یارت سپهرم.
اما نصیب دستهانم شد
میخ های صلیب چشم هایت.....
واااااااااای فرداد جان ، چقدر زیبا گفتی و سرودی، گاهی کامنت ها از خود پست هم زیباترند و این نمونه ی بارز این ادعاست...
سپاسگزارم داداش گلم....
از فرسنگها راه دور قلب عاشقت هویداست...
همیشه عاشق باشی برادر جان.
شاپرک ها را گفته باشم
از شما عاشق تر
گُلی است که بر سنگ میروید !...
و تمنای چشمی که سنگ را ذوب میکند ...
و پیکری که برای وصال
غرق در بوسه های میخ ، بر صلیب میشود....
...خدای من...عشق...عشق...
...هرچه به این واژه عمق بدهیم...باز زور بازوی ذهن و حس مان کم می آورد...از جنس این عالم نیست آخر...
...مرسی سپهر آسمانی...
سلام مامانگار عزیز....
این واژه ها بازتاب عشقیست که شما عزیزان با حضورتان در این کلبه می آفرینید و گرنه من کجا و از عشق سرودن کجا...
همیشه حضور صمیمانه ات برایم افتخار برانگیز است و خداوند را شاکرم که دوستان فرهیخته ایی چون شمایان نصیبم کرده است.
سپاس مامانگار عزیز.
ای کاش می شد برای کمی بیشتر بودن کمی هم نبودم
این روزا پرم از تناقض...
تناقضی اگر هست بخاطر تمایل هاست، یه دلیل همین ایکاش ها...
میدونم دلتنگی، دلتنگی ها چاشنی زندگی هستند، فکر کن، اگه نبودن....
کنار نیایش مسیحاییت
یک شمع روشن میکنم
به نذر
یک قطره شمع
یک قطره من
میچکیم بر صلیب رهایی
نمیدونم چی بگم !!!!
وقتی این سروده های زیبا رو میخونم به وجد میام ، خیلی قشنگ ، خیلی زیبا...
ممنونم عابر عزیز.
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بین در و دیوار مانده
به هر جایی که پا را میگذارم سنگ میروید سر راهم
شکستم بارها اما نمیآید صدای ریزش آهم
مپرس از وسعت اندوه من ، آ نقدر دلتنگم برای تو
که حتی خلوتی دیگر برای شعر گفتن هم نمیخواهم
مگو بر گرد دیگر دیر شد ، اینرا ز چشمانم نمیخوانی ؟
قیامت گر کنی هرگز من از دیوانگی هایم نمیکاهم
همه شب آسمان مهتاب میریزد به روی کوچه ی بی تو
ولی من این شب و این کوچه را بی چشم های تو نمیخواهم
نــــــــــــــــمـــــیــــــــــــــــــــــــــخو اهـــــــــــــــــــــــــــم
حکایت من حکایت آن سنگیست که از دست کودکی رها شده و به سمت گنجشکی در حرکت.....
نمیداند دل پسرک را بشکند یا دل گنجشک را......
گناه سنگ چیست..؟
بیچاره سنگِ سرگردان!
رها که شد به جانبِ بلبل
نمیدانست
قلبِ کودک را بشکند
یا
گُل
((استاد عزیزم علی بداغی))
سلام. نوشته های ادبی زیبایی دارید. برای تبادل لینک حاضرید؟؟؟
منتظر شما هستم. مرسی
نام وبلاگ من:درد و دل های نسل من
http://nasleman.javanblog.com/
سلام بردیا ی عزیز
امروز با افتخار شما را لینک خواهم کرد ...
ممنونم که به مذاب ها سر زدید.
با سلام به دوست عزیزیم
بسیار زیبا
چشم صنوبران سحر خیز
بر شعله بلند افق خیره مانده بود .
دریا، بر گوهر نیامده ! آغوش می گشود .
سر می کشید کوه،
آیا در آن کرانه چه می دید ؟
پر می کشید باد،
آیا چه می شنید، که سرشار از امید،
با کوله بار شادی،
از دره می گذشت ،
در دشت می دوید !
***
هنگامه ای شگفت ،
یکباره آسمان و زمین را فرا گرفت !
نبض زمان و قلب جهان، تند می تپید
دنیا،
در انتظارمعجزه ... :
خورشید می دمید !
سلام ملیحه ی عزیز
سپاس بابت شعر زیبایی که هدیه کردید و ممنونم از حضورت.
سلام
با احترام به عزیز صبوری و مدارای ِ زیباترین لحظههای من
از پس شب قشنگ یلدا،
به روزم
با جدیدترین حوصله نوشت خود
با چند تکان بر مجموعه ی خواندنی «خانهای که وسط اتوبان است»
اثر شاعر متعهد و آزاداندیش- علی کریمی کلایه
که گدازههای وجودش را بی هیچ چشمداشتی در سایت طغیان جهت دانلود علاقمندان شعر و ادب قرار داده است.
شاعری که شعر هرچه داشته از او گرفته است...
قافیهها را ول کن. به حاشیه نرو.
بپر وسط متن
منتظرت هستم
أدر کأساً و ناولها
سلام استاد عزیز
با کمال میل برای خواندت می آیم
سپاسگزارم که قابل دانستید و اطلاع دادید.
جای پای تو ..
هنوزهم تازه است !
تا برفی نیامده ..
تا بارانی نباریده ..
تو را منتظرم ...
ناصر رعیت نواز
ممنونم آرام عزیز...
سپاسگزارم .
با سلام و عرض ادب و احترام
از مطلب خوب و دل نشین شما بهره مند گردیدم [گل][گل][گل]
سلام دوست عزیز
خیر مقدم
سپاسگزارم از حضورتان...
سلام کاکا.
ببخش که به جز کلمه ی زیبا بود چیز دیگه ای بلد نیستم.
سلام آبجی
خوشحالم که هنوز هستی
سپاسگزارم از حضورت.
سلام بامرام عیدقربان مبارک
سلام دوست عزیز...
عید شما هم مبارک
ممنونم از حضورتون.
برق نگاهت بر صلیب فریاد سکوت برآور که این شام شام آخر نیست و من باور کردم و رفتم و هنوز منتظر شام بعدی هستم و به آخر رسیدم و نیامد آن که ...
کاش فریب نمی خوردم و میماندم
کاش دل سنگم ذوب نگاهت می شد برای ماندن
میخ های صلیب را حسادت می کنم آنها نرم تر از دل من بودند برایت
بانو ...
گاهی حرف هایی هست که مخاطبی خاص دارند و چشم های نامحرم را توان آن نیست که بر فهم چیره شوند و نصیبشان از خواندن، نظم و ترتیب واژه ها و زیبایی آرایه های ادبی و تشبیه هات و تمثیل هاست و من فکر میکنم این کامنت شما از آنجمله است...
سپاس بانو
هم بخاطر حضورتان و هم بخاطر زیبایی خط آخر کامنت شما.....