مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 22

اینجا همهء واژه ها عصمت درد را دریده اند....
چقدر چنگ میزنند این  پنجه های کهنه بر غرور صبوری ام....
از پیاله های بودنت،
همهء سهم من خالیِ بی تو بودن شد.....
و کسانِ دیگری مستِ مست ، 

در کوچه های حضورت آوازهای عاشقانه را سوت میزنند.....
کجاست چشمانِ تو ؟
که روزی از س
بوی وجودم پیاله هایی لبریز 

از شرابِ عشق نوشیدند....
ای همهء یوسف من....
سهم زلیخا از دلبستن به تو 

 شکستن پیاله هایش نبود......
به عزیزیت سوگند......

( حرف های تنهایی..... سایه روشن ) 

 

 

پی نوشت:  

در دنیای خورشید عزیزی غروب کرده و من از همینجا به خورشید بانو تسلیت میگویم.

 

نظرات 25 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:39

سلام دوست خوبم
دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی است

نمی دانم چرا در قلب من

پاییز طولانی است ...
در سایه ماه منتظر پیام مهرتان هستم

سلام پریای عزیز....
دلتنگ بودن اتفاق فرخنده ایی است که انسان را به دیار دوست رهسپار میکند....
امید که بهار در قلبت شکوفه ها را بشکفاند....
بچشم می آیم.

دختر مردابی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:36 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

غرور صبوری ات مگر شکستنی است؟
تو با پیاله های خالی نبودن او، سرشار می شوی از خدا
بگذار دیگران مست شوند از بودن همیشه اش و این مستی را در کوچه های روزمرگی نعره بکشند
مهم نیست، مهم تویی که آنقدر شراب عشق را ننوشیدی و آنقدر صبوری کردی در نبودنش، تا خود عشق شدی ...
مهم تویی که جاودانه شدی و این جاودانگی را زیبا سرودی که
«ای همهء یوسف من....
سهم زلیخا از دلبستن به تو
شکستن پیاله های چشمانش نبود»
که او همه چشم شد و در نگاه معشوق ازلی و ابدی، جاودان ماند و این است رمز عشق...

سلام سمیه عزیز...
کامنت زیبایت را خواندم یاد شعری از فروغ افتادم....

گفتی که از تو بگسلم....
دریغ و درد...
رشته وفا مگر گسستنی است!؟...
بگسلم زخویش و از تو نگسلم...
عهد عاشقان مگر شکستنی است!؟.....

ممنونم خواهر جان از حضور همواره ات....

سهبا یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:01 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سهم تو از بودن ها ، بهترین بودن هاست برادرم . نگاه نکن به اینکه گاهی دردها ، بهانه ای میشوند برای زخم دل تا یادت باشد و یادم باشد که انسان بدون درد ، از آدمیت به دور است ! اما برادر من ، زلیخایی که تنها چشم بر جمال ظاهر یوسف دارد ، هرگز به جمال باطن یوسف پی نخواهد برد ، آنقدر که عمرش تمام می شود و نخواهد فهمید عمق یوسف را ....
نگران سهمت از بودنی زیبا در هستی و آوازهای عاشقانه در پی نوشیدن شراب کهنه عشق نیستم ، که اینها همه با حضور تو معنا می یابند .
مثل همیشه غرورت را و صبوریت را ایمان داشته باش و محکم بمان که خدا با توست .

خواهر بزرگوارم....
گاهی من دستهایم را به همه آنانی میدهم که حرف های دلشان را در پشت سینه هایشان حبس میکنند تا بگونه ایی بنویسمشان برای اینکه این محبوس ها نا شنیده و نا خوانده نمانند.....
حرف های تنهایی من حرف های تنهایی خیلی از کسانیست که ناگفته هایشان در لابلای دلشان مانده است و من گاهگداری در افکارم به سرزمین دلهایشان گریزی میزنم و باورها و نا گفته هایشان را اینگونه می نگارم.... من سهمم را بیش از حد لیاقتم از همهء یوسف ها گرفته ام.... نگران جامهای خالی چشم های زلیخا هایی هستم که هر لحظه هزاران مرتبه خشک و ترک برداشته اند..... و من همچنان صبورم و همچنان محکم و همچنان باور دارم که خدا با همه آنانیست که با اویند....
سپاس از حضورت و کامنت زیبایت و از اینکه همیشه هستی و هست بودنمان را تشویق میکنی خواهر بزرگوار و مهربانمان.....

سایه یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:07 http://shadowplay.blogsky.com/

این پست و هم کامنتی که برام گذاشتی با قلب و روحم بازی کرد .

راست می گی سپهر جان من حتی برای نگاههای سنگی هم دلتنگ می شوم ....

شاد باشی عزیز

سلام سایه عزیز....
روح بزرگ تو است که اینگونه بی تاب عشق می سراید و اینگونه برای سنگ ها هم دلتنگ میشود....
هر وقت که میخوانمت ، بیشتر به عشق مومن میشوم....
دلت همیشه سرزمین بهاران باد....
برقرار و شادکام باد عشق بزرگت....

DIANA یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:15

روی قبرم بنویسید که کبوتر شد و رفت
زیرباران غزلی خواند و دلش تر شد ورفت
چه تفاوت که چه خورده غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که بربر شد و رفت
روز میلاد همانروز که عاشق شده بود
لحظه ی مرگ با میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد ورفت
هر غروب دلش از خورشید گذر خواهد کرد
دختری که دید روزی کبوتر شد و رفت

سلام.این شعرو یکی از دوستانم برام توی دفتر شعرم نوشت گفتم بد نباشه که به شماهم بدمش.
تا یک ماه دیگه درسم تموم میشه و به جمعتون میام


سلام دیانای عزیز...
شما هنوز جوان تر از آن هستید که چنین اشعار غم انگیزی در دفتر خاطراتت نوشته شود....
این اشعار سهم زندگی شاداب و زیبای تو نیست دوست عزیزم....
ما منتظر بازگشت دوباره ات در جمع دوستان هستیم....

آرام یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:39 http://www.khialebehesht.blogfa.com

خوش به حال ابرها
خوش به حال باران
خوش به حال آفتاب
خوش به حال تمام چیزهایی که دستاویزی می شوند برای من
وقتی میخواهم همه ی زیبایی هایشان را به چشمان تو نسبت بدهم

سلام آرام عزیز...
و خوش بحال تو و هرآنچه که از زیبایی ، سهم چشم های او میشود....

آرام یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:41 http://www.khialebehesht.blogfa.com

به عزیزی ات سوگند... خیلی قشنگ بود
لطافت این نوشته باعث شد این اختلالای بلاگفا رو از یاد ببرم

گفتی اختلال های بلاگفا...
ما هم در نظر گذاشتن برای شما دوستان بلاگفایی همواره دچار مشکلیم...
امکان دارد به بلاگ اسکای نقل مکان نمایید ؟

مامانگار یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:31

..همه سهم من خالی بی تو بودن شد..
..شاید سهم مان باید همین باشد مذاب عزیز..
..سهمی که بهره اش بیشمار است و در فرمول ذهن ما جواب نمیگیرد...
...منکه همیشه..سهمم را دوست دارم..و می پذیرم..هرچند خالی !
...سلام را اینجاعرض میکنم خدمتت..

سلام مامانگار عزیز....
سهم شما هر گز از وجود او خالی نیست....
شما با این باورهای زیبایتان هرگز پیاله وجودتان تهی نخواهد ماند....
و ذهن شما آنقدر ریاضیات را میداند که برای فهم فرمول درمانده نباشد....
سپاس از حضورت که همواره باعث افتخارید....

سهبا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام برادرم . با غزلی از استاد قهرمان همیشه قهرمان به روزم . منتظر نوشته های زیبایتان هستم .

سلام سهبای عزیز...
به به ... باز هم پیکی دیگر از صبوی وجود استاد قهرمان عزیز ؟
با اشتیاق خواهم آمد....

فرداد دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 http://ghabe7.blogsky.com

سلام برادر گلم سپهر
امروز تفالی سهبای مهربان برایم زد...بحث از یوسف و زلیخا در آن هم بود...
خیر است این بازی تاریخی یوسف دلسوخته و زلیخای دلداده...
پیاله خوشرنگت رو در زیر نور ماه نگاه کن تا ببنی چشمانت را دیگر پیشان نگردی....
بارم دلبردی و مذابهایمان کردی...
یاحق.

سلام فردا جان....
اینروزها نمیدانم چرا مدام داستان یوسف و زلیخا در ذهنم مرور و در چشمم صحنه سازی میشود !


همه شب آسمان مهتاب میریزد بروی کوچه بی تو
ولی من این شب و این کوچه را بی چشم های تو نمیخواهم
نمیخ_____________________________________واهم

حق یارت باد برادر جان....

جوجه اردک زشت دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:29

سلام
بودن یا نبودن مساله این است« شکسپیر»
درد تا عصب عشق فرو رفته است و سهم ما از عشق چند پیاله مستی تنهایست
به چشمان زلیخا در حجم چروک پیری سوگند که یوسف بهانه ایست برای رسیدن به پیاله ای از جام الست

این را خوب فهمیدم برادر ....
بهانه زلیخا را....
و زلیخا هم خوب فهمید برادر...
که یوسف قطره ایی بود از قلبی که زخمی فراق بود و بر زمین چکید....
کجاست دهلیزهایی که دالان پر التهاب رد پای شقایقند ....
یوسف به اعتبار تپش های آن قلب بود که یوسف شد و اگرنه او کجا و سجدهء یازده ستاره و ماه و خورشید کجا.... همهء طراوت و چروگیدگی در دایره اراده او سر تسلیم فرود آورده است ،حاشا که عصای موسی توان شکافتن نیل را داشته باشد و حاشا که بلعم باعور جسارتی در دلش نهال کند که جرأت ساختن گاو زرینی را در مخیله اش آبستن شود ، مگر به اراده او باشد برای آزمونی دیگر و تولد رنجی دیگر و چکیدن قطره ایی دیگر از همان قلب عاشق، از همان قلبی که زلیخا وقتیکه رخش را دید ،همه یوسف را فراموش کرد و محو او شد .....

عسل دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:36 http://abip51.blogfa.com/

زادگاه و تاریخ تولد هیچکس در هیچ نقشه و تقویمی نیست ، چرا که آدمها هر لحظه در طپش قلب کسانی که دوستشان دارند متولد می شوند .

موطن آدمی را بر هیچ نقشه ایی نشانی نیست....
موطن آدمی، تنها در قلب کسانیست که دوستش میدارند....
(مارکوت بیگل) شاعر آلمانی.
ممنونم عسل بانو
بازهم قطعه ایی زیبا هدیه ام دادی....

آرام دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:41

راستش من از بلاگفا خاطره دارم واز اونجایی که ادمی هستم که خاطراتمو خیلی دوست دارم.تمام اختلاهای بلاگفا رو به جان دل پذیرفتم.به نشونه اعتقاد داری؟گاهی بعضی مکانها نشونه اند مثل همین بلاگفای پردردسر مجازی که بخشی از حقیقت قلبها رو می گیره...

خوب امیدوارم که این اختلال های بلاگفا هرچه سریع تر برطرف بشه و شما هم توی خانه تان با خاطراتتان بمانید و ما هم مدام میهمان این مطالب دغتان باشیم....

فرزانه سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 http://www.boloure-roya.blogfa.com

سلام
سهم زلیخا از دلبستن به تو
شکستن پیاله های چشمانش نبود
به عزیزت سوگند

اما وقتی این پیاله ها شکسته شد ناچار به تحملی چون چاره ی دیگه ای نیست.

سلام دوست عزیز....
اگر چاره تحمل است ، این تحمل زیباست...
سپاس از حضورت دوست گرامی...

سایه سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:07

سلام سپهر جان

به یوسفت سوگند که بیمار زلیخای تو هستم

چی گفتم ؟؟؟!!!!

سلام سایه جان....
تو همیشه گفتنی ها را زیبا میگو یی....

خدیجه زائر سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 http://480209.persianblog.ir

مامانگار سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:19

سلاااام مذاب های عزیز...
..تو گوگل ریدر مذاب ها بالا اومده بود..اومدم برای پست جدید..که دیدم پست قبلی ست !!...
..شاید پست گذاشتید و بعد به صلاحدید حذفش کرده اید !..
به هر صورت..خیر است انشالله..و توفیقی برای ما..تا هوا و عطر دل انگیز اینجارو بیشتر استشمام کنیم...

سلام مامانگار عزیز....
هنوز پست جدیدی نگذاشتم و حذف نکردم ...
نمیدونم چطور مذابها بالا اومده...
بهر حال شاید قسمت بوده که حضورتان در مذابها باری دیگر چشممان را روشن کند....

س سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:36 http://eisila.parsiblog.com

متن زیبایی است.
ترکیب « خالیِ بی تو بودن » جالب است زیرا کسره ی نقش نمای اضافه، به مفهوم «از سببیه یعنی: بر اثر» است و این گمان را به ذهن می آورد که ترکیب اشتباه باشد اما درست است.
ابتدا فکر کردم متناقض نما است اما نیست
خالی بر اثر بی تو بودن

خالی از بی تو بودن (د راین صورت اشکال دارد چون شعر غم انگیز است و می خواهید بگویید تنهایم! اما در این جا گفتی از بی تو بودن خالی هستم یعنی باتو هستم! یعنی تنها نیستم!)

الآن اگر سهبا بفهمد می گوید باز این حرف اضافه ها شلوغ کردند؟!

سلام استاد عزیز....
خیر مقدم عرض میکنم....
سپاس از حضور و نظر تان، امیدوارم از این پس از حضورتان نهایت استفاده را ببرم و از راهنمایی های ارزنده تان بهرمند شوم....
استاد عزیز متأسفانه اولین کامنت شما بر اثر اشتباه من حذف شد که از همینجا از حضورتان معذرت میخواهم....
مانا و برقرار باشید....
به امید حضور همواره تان....

سهبای عزیز ببخش اگر گاهی ما شلوغ میکنیم...

س سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:49 http://eisila.parsiblog.com

از سبوی وجودم نوشیدند بهتر است حتی اگر بخواهید مفهوم نوشاندن را برسانید.

اما انصافا شعر سختی گفتید. دست ذهن شما درد نکند!!

سلام استاد عزیز....
با توجه به راهنمایی ارزشمندتان بدینگونه اصلاح نمودم :


کجاست چشمانِ تو ؟
که روزی از سبوی وجودم پیاله هایی لبریز

از شرابِ عشق نوشیدند....
ای همهء یوسف من....
سهم زلیخا از دلبستن به تو

شکستن پیاله هایش نبود......

با تشکر از شما

خورشید سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:40 http://khorshidejonoob1.blogfa.com

سلام
نمی دونم چطور تشکر کنم از ایی همه لطفی که شما و بقیه دوستا به من دارین . فقط بگم که حضورتون توان میده بهم که این غم رو روی شونه ام تحمل کنم .... ممنون ... یه دنیا ممنون ...

خواهش میکنم خورشید عزیز...
ما به وظیفه خودمون عمل کردیم....
اگر در این شرایط سخت ، حداقل کاری که از ما ساخته است را در قبال دوستی هایمان انجام ندهیم پس ادعاهای ما ، پوچ و بی معنا خواهد بود ، امیدوارم که هیچ وقت گرد غم و ماتم بر رخسارهء هیچ عزیزی ننشیند و خداوند به شما دوست عزیز، صبر و شکیبایی عنایت فرماید.

شکیبا سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:22 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام دوست خوبم
خیلی خوشحال شدم که یادی از من کردید...
امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشید

خواهش میکنم شکیبای عزیز....
ببخش اگر دیر به وظیفه ام عمل کردم ، از این پس جبران میکنم و همواره به میهمانی کلبه زیبایت خواهم آمد.....

مهرداد چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 http://kahkashan51.blogsky.com

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

در بیا بان گر به شوق کعبه خواهی زن قدم

سرزنش ها گر شود خار مغیلان غم مخور....

سپهر عزیزدلنوشته های دلنشن شما حرفی برای گفتن
باقی نمی گذارد، شعر فوق تقدیم به شما ،برگ سبزیست
تحفه ی درویش.... برقرار باشی.

سلام مهرداد عزیز
سپاس از حضورت برادر جان...
ممنونم از شعر اهدای تان...
با حضورت به کلبه ام صفا بخشیدی....
یا حق.

س چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:46 http://eisila.parsiblog.com

سلام
فکر نکنم کامنت دیگری گذاشته باشم! برای پست های قبل است. حذف نکردید. همان پرنده(در پست تن شیرزاد) را مگر نمی گویید؟

کمی استراحت کنم بعد شعر بالایی را می خوانم.

آره درست فرمودید...
رفتم در پست ( تن شیرزاد... ) دیدمش ، خیالم راحت شد....
بیصبرانه منتظر حضور و نظر و انتقادتان هستم استاد عزیز...

سهبا چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:50 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

من می میرم برای این دست شلوغ کردنها !‌ منم راه میدین وسط شلوغ بازیا ؟!

خواهش میکنم خواهر جان....
تو گل سر سبد محفلی....
بفرمایید....

س چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:17

آفرین! درست اصلاح کردید.
باید بقیه ی دوستان حرف شنوی را از شما یاد بگیرند

سلام استاد عزیز...
ممنونم از لطف و راهنمایی شما....
و خوشحالم که در زمینه ادبیات راهنمایی همچون شما پیدا کرده ام....
امیدوارم همچنان از راهنمایی شما بهرمند شوم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد