وقتیکه تو نیستی .....
من معنای نیست بودن را میفهمم ....
عمیق تر از زخمهای صادق که روحش را تراشیدند و خراشیدند......
و زرد تر از هر برگ بر تن هر شاخسار که دهلیزهای هر قلبی را
سخت تنگ میکند.....
وقتیکه تو نیستی......
نبودنت در تمام بودنم رسوخ میکند
و مرا از خویش تهی و از تو لبریز میکند....
اینگونه دلم همیشه برای تو و برای خودم تنگ میشود....
وقتیکه تو نیستی.....
همهء هستی ام با پائیز تو رنگ میشود.....
روزی پای سینه بیستون برای شیرین ها خواهم نوشت......
که بی تو تا همیشه، دلِ بهار برای من سنگ میشود.....
(حرف های تنهایی.... سایه روشن)
وقتی تو نیستی ، من حتی دلم برای خودم تنگ می شود ........
کاش گمت نکنم هیچگاه !
دلم تنگ است و بیقرار....
باور کن بیقرار تر از پرنده گان در قفس.....
همین که اینچنین سرشاری از نبودن های او، همین که بودنت به هزار رنگ آخرین پاییز رفتنش رنگ می گیرد و همین که تنها اوست که با نبودنش در جان بودن های تو رسوخ می کند، یعنی عاشقی ...
یعنی حتی اگر دل بهار هم برای دلتنگی هایت سنگ شود، تو باز هم به هرم این عشق آبش خواهی کرد... یعنی همه این بهارها که می آید و می رود به حرمت این عشق چنین سبز مانده اند...
و این عشق حرمت دارد حتی اگر نبودنش، بود نشود
سلام سپهر عزیز
این پستت رنگ مذابها را داشت همان که وقتی می خوانمش مبهوت می شوم که این واژه ها را کدام دست، کدام تفکر چنین به رقص واداشته؟ و حالا من دوباره مبهوت واژه های توام
سلام سمیه عزیز.....
وقتیکه دل به واژه ها میسپارم ذورقی را ماننده ام در اقیانوسی بیکران.... دل که تسلیمشان میکنم دیگر آنهایند که مرا میبرند با خود .... همه وجودم را .....
خوشحالم که دیدم که توانستم بار دیگر رغبت سرپنجه هایت را به نوشتن کامنتی اینچنین در مذابها ترغیب کنم.
سپاس خواهرم از حضور و نظر زیبایت.
حرف های تنهایی شما همیشه زیبا بوده و هست امیدوارم که همیشه پاینده باشید و بتوانید اشعارتان را ادامه دهید
سلام یلدا بانو....
سپاس از لطفتون، امیدوارم که بتونم بهتر از اینها بنویسم.
هست م را با بودنش سنجیدم
وقتی که نیست...نیستم....
دیگر اگر هست هم
نیستم...
چرا که تپشی مانده بی صدا...
بودی برابر با نابود..
...بگذریم داداش گلم.
بهار و تابستان و پاییز و زمستان که افاقه نکرد...دعا کنیم خدا فصل پنجمی بیا فریند...ای کاش.
چرا که تپشی مانده بی صدا...
بودی برابر با نابود..
سلام برادر جان ، میبینم که وضع شما از نوشتهء من وخیم تره.....
فصل پنجم ! فصل عاشقی؟
سپاس برادر عزیزم ، گل باشی و بهاری.....
وقتی تو نیستی حجم نبودنت برایم می شود بسان همان آبشارهای بادیه پارک بچه ها
ببین چه قدر نبودنت پُرم می کند از هوای سکوت....
سلام همیشه نوشته هاتون منو سر ذوق و نوشتن میاره اما امتناع نوشتنم به دلیل احترام مذاب هاست
ببین چه قدر نبودنت پُرم می کند از هوای سکوت....
بنویس عزیز دل.....
من نوشته هاتو دوست دارم ، باور کن هم نوشته هایت را و هم زیبایی و حسی را که در بطن نوشته هایت احساس را بر می انگیزاند.
سلام بر جناب سپهر نیستید نگران شدیم در ضمن به روزم ومنتظرتون
سلام یلدا بانو....
ببخش چند روزی نبودم ....
بچشم ، مشتاقانه برای خواندت می آیم.
سلام . نگران نباشید برادر . مجبور شدم رمز را عوض کنم . ظاهرا بعضی ها از مطلبم خوششان نیامده ! برای همین رمزدار شد .
رمز جدید ۸۸۳۹ است . منتظر نظرتان هستم .
خصوصی بدانید لطفا
اینگونه دلم همیشه برای تو و برای خودم تنگ میشود....
بدون هیچ حرف اضافه ای!
سلام بهنوش عزیز....
باور کن همون حرف های اضافه ات را هم دوست دارم.....
ممنون که آمدی دوست گلم.
..مررررررسی سپهرعزیز...
...هیچوقت چنین زیبا و ظریف..تفسیر قصه دلتنگی را نخوانده بودم..
.." نبودنت در تمام بودنم رسوخ میکند و...."
... اما ببخشید ..من عبارت ..دل بهار برای من سنگ میشود ..را هضم نکردم...
سلام ماما نگار عزیز....
این نظر لطف شماست.......
وقتیکه دلی گرفتار فصل پائیز شود....
دائم گمانش اینست که اگر بهار فرا نمیرسد، به حتم دل سنگ است که او را در پائیز تنها گذاشته ، در تنهایی ، در اندوه جدایی، بی هیچ حس شکفتنی و طراوتی از زندگانی....بی نغمه سرائی هیچ عندلیبی و بی آواز هیچ پرستویی، فقط ریزش خاطرات سبز و پر پر شدن گل واژه هایی از جنس دوست داشتن، با همهء این تفاسیر نیامدن بهار نشان از دلِ سنگش دارد.
خانه ی تنهائیم در دارد،چرا سرزده ، وارد می شوی؟
تنهائی ام را حبابی احاطه کرده از یاد
درود بر سپهر عزیز
ما که دق الباب میکنیم ، هر لحظه که بسراغت می آییم....
نگران نباش برادر جان، حواسمان هم به چینی نازک تنهایی هایت هست....
درود بر برادرم کوروش عزیز.
"""می دانم
از خاطرت رفته ام و به زودی از خاطره هایت هم می روم ""
و چه تلخ است ساختن خاطره هایی بی تو.........."""""""
سلام دوست بزرگوارم ....
همه شب دعایم اینست که آرزوهایت همیشه زنده باشند....
خداوند رحمان و رحیم است.... میدانم که هیچ دستی را خالی بر نمی گرداند. امید که هیچوقت از دل نروی ، خاطره ها ی رفته از یاد روزی دوباره خواهند شکفت.
سلام سپهر گلم...
ظاهرا نیستی...ولی به خدا که هستی...
اما دلم بهونتو داره...
یاحق برادر.
سلام داداش جان....
هر جا که باشم ، مهر تو بند جونمه....
فدای دلت با تمامِ مهربونیاش....
امروز اومدم تا در خدمتت باشم گلم.
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است .....
این متنهای آخرت چنگ زد به دل عاشقم
دوسشون داشتم
گرچه با دلم بازی کردند اما قشنگ بودند
اصلن من همه ی چیزهایی که دلمو بلرزونه رو دوس دارم
مرسی از رایحه ی قلبت که پیچیده لای جمله هات
الهی همیشه عاشق باشی آرام عزیز....
اگر عشق نبود چگونه انسان چنین در قفس بودن را تاب می آورد.؟
و بقول شاملوی عزیز: اینک طوفان ابرهاست.... اگر عشق نیست، هیچ آدمیزاده را تاب سفری اینچنین نیست.....
سپاس از حضور پر احساست خواهر گلم.
کجایی جناب سپهر نیستی نمی نویسی نگرانت هستم
سلام یلدا بانو...
ببخش که چند روزی بدلیل مشغله کاری نبودم ...
امروز در خدمتتان هستم....
ممنونم که بفکر مذاب ها هستی خواهر گلم.
سلام مذابها...
خوبی؟
سلام سیمین عزیز....
ببخش که چند روزی نبودم ، امروز اومدم که در خدمتتان باشم.
ما که دق الباب میکنیم ، هر لحظه که بسراغت می آییم....
تو کلید داری سپهر عزیز
جمله ای بود که می بایست قصار شود نه کس را منظور نازنین
صاحب خانه زنده باشد برادر جان....
بیانم بی منظور بود عزیز دل....
وگرنه میدانم خانه دریویشان نیازیش به دق الباب نیست به علی قسم....
یا حق....
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو بسر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود (حضرت مولانا)
سلام دوست عزیز
نوشته بسیار زیبایی بود از شرح دلتنگی و نیستی در فراق یار...
امیدوارم همیشه زندگی بر وفق مرادتون باشه و در پناه یزدان خوب و خوش وسلامت باشید.
سلام مینا بانو.....
من هم بهترین آرزوهایم را برای بهترین انسانها دارم منجمله شما دوست عزیزم.....
سپاس که زحمت خواندنم را کشیدید.
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود!
داغ تو دارد این دلم چای دگر نمیشود!
مثل همیشه زیبا بود بزرگ مرد!
برقرار باشید...
ممنونم صبا بانوی عزیز....
و شعر منتخب شما چقدر برازنده دلنوشته ام بود....