مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی6

اینجا دلی به وسعت واژه هایت تنگ شده......
نمیدانم این عصر....
عصر انجماد دلهاست  

یا مردمکهای چشم ها سنگ شده !....
پدر، همیشه میگفتی:
پرچم سفید در دست داشته باش.....
پدر جان .....
اینجا سالهاست ....
برای کشتن صلح .....
جنگ شده !.... 
      (حرف های تنهایی.... سایه روشن) 

 

پی نوشت 1 : 

انسانها در هیچ یک از ویژگی هایشان به اندازه نیکی کردن به همنوعان خود خدای گونه نیستند. سیسرو 
 
پی نوشت 2 : 

برای کسی که اندیشه عدم خشونت را در خود پرورده است تمام عالم یک خانواده است. نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او می ترسد . ماهاتما گاندی 

 

پی نوشت 3 : 

این مرزها را هرگزخداوند به وجود نیاورده است . ماهاتما گاندی

نظرات 19 + ارسال نظر
دختر مردابی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 http://dokhtaremordabi.blogsky.com

به احترام او و به یادش صلح را پاس بدار
حتی اگر دنیایی برای کشتنش به جنگ ایستاده باشند تو به حرمت خاطره و باور او حتی در عصر انجماد دلها و چشم های سنگی پرچم سفیدت را تا همیشه به اهتزاز درآور

واژه را مسخ می کنی و مرا مسحور ....
و اینگونه میشوی مذابها یک نوشته تکرار ناشدنی

سالهاست دلم برای صلحی زیبا با پرچم های سفید در دستهای تمام مردم دنیا تنگ شده.....
پدرم همیشه اهل صلح بود.....
دلش بی کینه و پاک بود....
به احترام دلش که همیشه پرچم سفیدی بر گستره اش بر افراشته بود این دلنوشته را نوشتم....
باشد که هرکس میخواندش....
اگر بر دلش نشست، برای شادی روح پدرم فاتحه ایی بخواند.....
ممنونم سمیه بانو، که همچنان همراه دلنوشته های مذابهایی....
سپاس دوست ارجمندم.

سهبا یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:24 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

من با تو مخالفم برادرم ! نه اینکه نبینم انجماد دلها را ! نه اینکه نفهمم سنگ بودن چشمهارا ! نه اینکه نبینم اینهمه جنگ را و اینهمه دغل و دروغ و ریا را !
بخدا من هم ادمم و می بینم و می فهمم ! اما می دانی چه چیزی را بیشتر می بینم و می خوانم ؟ همین اندک دوستی ها و امیدها و نورهایی که در زندگی مان جاریست ! همین عشقی که قلبم را و قلبت را و قلب همه دوستانمان را گرم می کند ، همین خدایی که در نزدیکی همه ماست و نمیگذارد هیچگاه آخرین کورسوی امیدمان را از دست بدهیم !
پس باز هم پرچم سفید پدرت را در دستانت بگیر ، با افتخار و اگر شده تنها نفری باشی که قصد صلح داری ، مقاومت کن و بدان که هرگز ، هرگز ، هرگز تنها نخواهی ماند !
سلام سپهر عزیز

سلام سهبای عزیز ....
به همین علت و به همین استناد کردن به نظرهای شما دوستان عزیز در ابتدا گفته ام : اینجا دلی به وسعت واژه هایت تنگ شده....
خواهر عزیزم.....
من همواره پرچم سفیدم را به حرمت عشق به انسان در دستهایم به اهتزاز در می آورم تا همهء جنگها ، حساب مرا از خونهایی که میریزند جدا کنند.....
من میخواهم رو سفید به دیدار دوست بروم، با همان پرچم سفید.....
ممنونم که آمدی و ممنونم از این همه مهر و صفایت.

فرداد یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:39 http://ghabe7.blogsky.com

ای از کرمت مصلح و مفسد به امید

وز رحمت تو به بندگان داده نوید

شد موی سفید و من رها کرده نیم

در نامهٔ خود بجای یک موی سفید
(عراقی)
می ترسم پرچم سفید من حکایت موی سفیدی باشد که گریز ناپذیر است...ولی به گفته بزرگان عمل نکردن جفای به خویشتن است...
سپهر جان...
رو سفید دنیا و آخرت باشی انشالله...چرا که :
عبادت به جز خدمت خلق نیست.
یا حق.

سلام فرداد عزیزم....
همیشه از نظرهای سازنده ات استفاده میبرم....
مانا و سر افراز باشی عزیزم.

خدیجه زائر یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:15 http://480209.persianblog.ir


انسانها در هیچ یک از ویژگی هایشان به اندازه نیکی کردن به همنوعان خود خدای گونه نیستند.

ماهاتما گاندی.....

سیمین یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:53

ما هم دلتنگ این واژه هاییم...
و آن ها را در تنهایی هایمان زمزمه وار مشق میکنیم تا روزی تمامشان را فریاد کنیم...
فریاد...چه واژه ی غریبی ست در این روزها...

رعایت انسانیت در سرتاسر جهان ، نیازی به فریاد ندارد، هر کس باید این مهم را از خود آغاز کند، با یک پرچم سفید در دست.....
فریاد واژهء غریبی نیست.....
صلح و صفا و دوستی واژه غریبی است.....
گویی که انسانیت روز بروز غریب تر میشود.....
ممنون سیمین عزیز از حضور و نظرت.

فرخ دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:55 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام .... اعتراف میکنم که روز به روز بیشتر خشونت در من بارور میشود ... نمیدانم چرا؟
شایدفرسوده ام با روحی خسته و ایستاده ام بر چهارراهی که سرشار است از بوق و هیاهو و جنجال و دستفروشان بر بساط خویش آبرو و حرمت و شرافت میفروشند!!

سلام فرخ عزیز.....
این اعتراف نیست .....
احساس است.....
نشآت گرفته از رفتارهای جاری در ناهنجاری....
اگر خریدار نباشد ، هیچ دستفروشی دیگر بساط نمیکند.....
ممنونم که آمدی برادر جان.

ر ف ی ق دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

عصیان است و جنون و درد ... و ارواح خبیثه ی خشم از کناره های جهان بر می خیزند ... چاه سیاه و وحشتناکی است این جهان ، و دهانه ی فراخ و خون آلودش مردمان را می بلعد ... صلح واژه ی غریبی است و جنگ(( نان)) سفره ها شده است ...یادش به خیر قدیم ها ،جنگ هایش هم بوی صلح می داد ،آنجا که بابا بزرگ های خوبمان (( عرصه را تنگ می کردند مردونه جنگ می کردند )) ...

سلام دوست عزیز
جنگ ، جنگ است و اینکه میگویی قدیم ها ، جنگ هایش هم بوی صلح میداد برایم جملهء غریبی است.....
مابقی جمله ات را درک میکنم و می ستایم..... عصیان است و جنون و درد....... چه توصیفی کرده ایی از این جهان، قلمت مانا باد دوست گرانقدرم.

منیژه دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 http://nasimayeman.persianblog.ir

سپهر عزیز باز هم قلم زیبایت را می ستایم اما در میان این ازدحام بی مهری و سخت شدن دلها هنوز هم اندک مهری پیداست که بتوان با آن دلخوش کرد...
برای دیدن دلی میخواهد و دیگر هیچ....(که مطمئنم تو اون و داری)

سلام منیژه بانو....
حرف من حرفی است در ابعاد یک جهان.....
صحبت از پژمردن یک گل نیست.....
وای.... جنگل را بیابان میکنند.....

ممنونم دوست عزیزم که مذابها را مدام همراهی میکنی.

منیژه دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:50

میفهمم سپهر...خوب هم میفهمم...

من همیشه به فهم شما معتقد بوده و هستم، آذر دخت عزیز.

مینا دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:16 http://diryazood.blogsky.com

سلام دوست خوبم
مثل همیشه زیبا و پرمحتوا...
دنیای امروز دنیای بیگانگیست
شاید همه به نوعی همدردیم ولی این بیگانگی زبان مشترکمون رو ازمون گرفته و واژه ها قادر به بیان درد یکسان ما نیست...
همه پیش هم ولی محصور در حصار تنهایی...
این است درد ما...دردی مشترک بی فریاد...مسخ شده بی هویت و ترسو
ترس ازدست دادن چیزهایی رو داریم که مهم نیست
چون اون چیزی که باید نگهش میداشتیم روزگار درازیست که به یغما رفته است و ما در خوابیم.

سلام مینا بانو...
چه خوشحالم که باز گشتی و باز هم همچون گذشته بر مذابها قدم رنجه کردی .....
همه جمله هایت را درک میکنم .....
ممنونم که به مذابها سر زدی دوست عزیز.

سیمین دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:36

ولی من دلم فریاد میخواد مذابها...
و بعدش صلح...

چی بگم سیمین عزیز.....
بخدا من بفکر حنجره ات هستم و اگرنه خود دانی.....

مکث دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:39 http://maks1359.blogsky.com

سلام مذاب ها.... خیلی وقته زیاد نیستم و هستم. خودم هم نمی دونم.... خوبی؟

منم نفهمیدم بالآخره هستی یا نیستی؟!مممممممممممممکث

پرنیان سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:39 http://fathebagh.blogsky.com

سلام
هم شعر قشنگی بود و هم پی نوشتهای خواندنی

پی نوشتهایتان را نوشتم یک جائی برای خودم که ارزش نوشتن داشت.

سلام پرنیان عزیز....
خیر مقدم....
به مذابها خوش آمدی دوست عزیز....
امیدوارم بابی باشد برای آشنایی بیشتر با شما دوست بزرگوارم.

فاطمه جهانباز نژاد سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:58 http://youngresearcher.blogfa.com/

و چقدر هم دلتنگی؟
سلام سپهر عزیز.
دلتنگی از سر عشق و عاشقی به سراغت آمده؟
همان که می‌گویند: فی العشق معجبات یأتین بالتوالی؟
هوای نوشته ی وبت بارونی بود مثل هوای پریروز آسمون اینجا که بارونی بود.
ما هم که همزاد بارون شمال- سرما خوردیم جاتون خالی. دارو مصرف می‌کنیم چه جورش.
پنیسیلین زدیم یه میلیون و دویست!
پرسیدی: هستم یا نیستم؟
اینگونه خواهمت نوشت: هستم منتها در حال درس خوندن برای کنکور سراسری ارشدم.
هرچند دو مقاله ی ادبی هم طی این مدت نوشتم
آپ جدید وبلاگم میشه برا بعد کنکور ارشدم
برام دعا کن دوست تا رتبه ی خوبی بیارم
هرچند برای کارشناسی دانشگاه آزاد رتبه اول منطقه 3 اورده بودم حالا منتظر کنکور سراسری امسالم هستم. تا ببینم چه گلی میکارم. رز سیاه یا رز سرخ؟


سلام فاطمه بانو عزیز....
چقدر خوشحالم که هستی و سلامتی....
امیدوارم هرچه زودتر توفیق خواندن پست های زیبا و عمیق شما را داشته باشیم و همچنین شما به هدفی که در زندگی تان دنبال میکنید نائل شوید ، سپاس که این حقیر را لایق دانستی و به این خانه آمدی.

فرداد چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 http://ghabe7.blogsky.com

سلام سپهر جان
اومدم آروزی عاشقی بیشتر برات بکنم و برم...
یاحق

حق یارت باد برادر.....
ممنونم از آرزوی بهترت....
در انتظار آرزوهای برترت خواهم ماند.....

پائیــز چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:10 http://paeez77.blogfa.com/

درووود بر استاد عزیزم
و درود بر پدری که اینچنین اندیشه ای داشته ، بسی مایه ستایش است.
زیبا فرمودی هر چند تلخ اما به قول زیبا ذوقی مذاب واژه ای چونان شما:
این عصر
عصر انجماد دلهاست
و مردمکهای چشم ها سنگ شده ! و من ایمان دارم به واژه های مذابت که متفاوت شده اند مردمان عصر ما...

دوست میدارمت از ورای دوستی ها

سلام بر استاد عزیز و بزرگوارم...
و دردو بر پاییزی که شکوفه های کلام بر شاخساران می نشاند گویی که رسالتش اینست که رسم خزان بشکند ....
پاییز عزیز سپاس از حضورت و همراهی ات با مذابها و این حقیر.

DIANA پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:57 http://diani.mihanblog.com

سلام سلام
دلم تنگ شده واسه این دنیای مجازی اما وقت کافی ای ندارم که بیام و مستفیض بشم مگه این که بعضی ۵شنبه ها هر کاری میکنم وبلاگم بسته نمیشه بی خیالش شدم این روزا باید درس بخونم رو چند تا طرح کارکنم و کلاس زبان برم دیگه هیچ تنوعی ندارم تو برنامه هام دیگه حوصله ندارم...
دوست دارم چند روزی رو از همه چی دور بشم و تصمیم گیری کنم کارم به جایی رسیده که بخودم دروغ میگم

سلام دیانا عزیز...
من هم معتقدم اول باید در سطحی عالی درست را بخوانی بعد از آن به جوانب بپردازی .... گاهگداری هم به بلاگ بیا و ما را از حضورت مستفیض کن.

سخن کوروش شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام و هزاران درود بر تو نازنین
و فرخ ارجمند
که باعث چشم نوازی من بیسو ی دیده شد تا به جمال فرهیخته ای
چون تو روشن گردد
چرا که باور دارم همراهی اینچنین داشتن
عصای سپیدی است ره گم کرده ای همچون مرا

کیست بر در
که دق الباق می کند؟
کو خود صاحب است و صائب
گو درآید که خانه را قفلی ننهاده ایم
چرا که دیرگاهست شب تاریک و هوا طوفانی
شاید همدمی باشد برای تنهائی من


من گنگ و ماتم ازین خنده های پوچ
زین خاطرات ِ گریزا ن و بیم ناک
از باغ رانده گان به زمین کرده کوچ
لب تشنه گان همه محروم ِ اشک تاک


پائیز 80

سلام بر دوست و برادر بزرگوارم ....
خوشحالم از این سعادتمندی ام که حضور شما را در مذابها میبینم....
با افتخار در مذابها لینک تان میکنم تا بدینسان همیشه در جوار برادرم باشم که خداوند تازه هدیه ام داده است.....
امیدوارم از اندیشه های عمیق شما برادر عزیزم کسب فیض کنم و این سرآغاز فرخنده ایی باشد برای به گل نشستن این پیوند دوستی که با قلم بهار گونه ات بر این پاییز بدمی.

دخترباران شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 http://baz-baranbataraneh.persianblog.ir/

زیبا بود
موفق باشید

خیر مقدم دختر باران....
آمدی، اما آیه های بارنی ات را از ما دریغ کردی.....
هر چند که چشم های من دریغ تو را باور ندارند....
اما تعجب من از طبیعت بارانی است که نمی بارد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد