- در دمای زیر صفر ، خون عقربه ها ماسیده
کرسی را به کنده ی مردان کهن احیا کرده ام
مادر بزرگ از وقتیکه پژمرد
لب های قصه هایم طعم سیگار و غصه گرفت
و فروغ شعرهایم همچون روحی در کالبد گُل
پِت پِت کنان میان پائیز واژه ها محو شد!
از شراب ، فقط قرمزی ماند بر سرخ گونه های لاله ،
و از زلیخا فقط نامی به شُهرگی ِ غریبستان عشق !
و چاقوهایی که بجای ترنج بند ِ دل بریدند !