ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ...
ﻣﺜﻞ ﺩﻭ ﺑﺎﻍ ﺳﺒﺰ ....
ﭼﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ! ﻣﺜﻞ ﺩﻭ ﺑﻬﺎﺭ ....
ﻭ ﻣﻦ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻭ ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ....
مرا نوشت میان غزل های یادگاری اش ....
بر بستر شرم سرخ گونه هایش ....
مرا سرود با لبانی به رنگ لاله ....
مرا نواخت همچون آوای موسیقیایی اسرافیل ....
و من از هزاران سال خفتگی سر برآوردم از مدفن خاک ،
همچون پروانه ایی میان پیله ...
در صحن نگاهش نامم را فراموش کردم....
من او شدم !
میکل آنژ ....
طلسم همه سنگ ها را شکستم ، فرشته ها را بیرون کشیدم...
من او شدم ....
نگارگر نگارها ، نقاش چیره دست منظره ها ...
او گفت بخوانم ....
حنجره ام