گفتند محکومید!
سیب را خورده اید...
گفتیم حوا بود ....
ما تاوان بدهیم ؟!
سیب بهانه بود ....
و دوزخ ندامتی سوزناک تر از آتش.....
و بهشت ، عشقی است که روح را به آرامش می برد.....
جایی که مغناطیس شهوت عقیم است و عشق اقیانوسی
بیکران که ژرفایش روح را در گستره ی بی انتهای خویش حل میکند ...
جایی که " من " پایان میپذیرد و حالتی دیگر از یک ماهیت آغاز ....
بینشی والاتر در بعد چهارم حیات....
جایی که نه عقربه ایی میچرخد و نه زمان معنایی دارد ...
زمان ، مقیاس محدودی است برای سنجش یک محدوده ...
آنجا که از محدوده خارج میشویم ، به نا محدود وارد میشویم ...
و محدود در نا محدود حل میشود و معنا میبازد....