مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

به شبِ کویر که گام میگذاری

انگار به آسمان نزدیکتر میشوی

انگار ستاره ها به استقبال می آیند

و تو احساس میکنی برای چیدنشان

دیگر فاصله بی معناست ...

من درخشش چشم های تو را در شب کویر

تشنه ام ...

من زیبایی برق نگاهت را به انعکاس ستاره

مینوشم ...

من لهجه ی سکوت کویر را در بی نهایت

احساس های عاشقانه ات برای

دل م ترجمه میکنم

من رد کاروان قلب تو را

در میان سکوت مرموز کویر گرفته ام

سکوت پایان رسالت کلام است در عشق

و آغاز تکلم نگاه است به تمنای تو را پرستیدن

و در کویر عشق میروید از گلبانگ های نگاه

انگار که واژه ها سترون میشوند

و چشم ها از هزاران دیوان عاشقانه بارورتر !!!

من سوگند خورده ام به خون کبوتر

به لاله

به شقایقی پرپر ...

من عهد بسته ام با فروغ

با پناهی

با شعر قیصر ...

من  قسم خورده ام که عاشقی کنم

با چشم های شسته ی تو

با باورهای بکر تو ،آنوقت که نگاهت

با همه ی پاکی ها به حجله رفت....

ای اسطوره ی خدایان باورهای پاک

تو مرا به رستاخیزی از بطن خاکستر بر انگیخته ایی ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد