چشمهایش به رنگ آرامش یک روح مطهر بود
و لبهایش عصمت مـــریم بود با لبخندی سرشار از مهر ...
عشق را به بکارت روح از تجاوز هوس
بر بوم ِ شام ِ آخر چشم هایش
به زیبایی ِ عروج مسیح
با رقص قلم موی اعجاز گر مژگانش خلق کرده بود
و با نگاهِ آبی اش بر اندام چرک آلودی از چشم هایی که
در چراگاه های عریان به چریدن آمده بودند
مینگریست و همچنانکه دوزخ را به تماشایی زجر آلود
محکوم بود ،بر درخت ممنوعه یکی یکی سیب می آویخت...
این همه مسخ را به چه تعبیر میکرد ؟
کدام رامسس در کدام هِرَم در امان رُخام ،
لابلای مومیایی ، جاودانه ماند ؟
این همه هابیل کشتند
کدام قابیل پاینده ماند ؟
چشمهایش به رنگ آرامش یک روح مطهر بود ...
و فضای سینه اش سرشار بود از عطر پرستش ،
گیسوانش خرمنی بود که در باد میرقصید و همچنانکه دل را
مسحور آنهمه زیبایی میکرد
همه ی شب های یلدا را به یلدایی اش تداعی میکرد
انگار اهل زمین نبود ، یا اگر هم که بود همچون مسیح
به لبخندی به زفاف آسمان دلباخته بود
دلش از اینهمه چهره های عبوس که به جلیله ی موعود
برای تماشای مرگ یک لبخند آمده بودند سخت در شگفت بود !!!!
مگر هرآنکس که از بطن مهر آمده به خشم کین رفتنی است ؟؟؟