مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

در چشم های ماسیده ام


بر سنگ فرش بدرقه ،


تصویر فصلی است که برگهایش


بر روی برگه های فصلنامه ایی


که عطر تو را میدهد یکی یکی


پیر شده اند انگــــــــــار....


کاش این پائیز هم


طعم غزل میداد لبهایت


کاش کنار بیدِ دل م ،


مجنون می ماندی


برای آن همه درود من ،


بدرود تو نا بهنگام است


این را بدان ...


سنگها زدند بر خاطر ما


و ما دیوانه وار


عشق را خطر کردیم


خب ، به رسم عشق رقصیدن هم


مرسوم است همدم آتش شدن 


هر گاه ِ بی تو ،


نگاه ِ من است بر اندام ِ خیالت


و هر قطره از باران تلنگریست


بر لب های من که طعم تو را میدهند


با بوسه ایی خیال ِ مرا راحت کن


بگذار بیدار شوم


و ببینم که بهار هنوز


پشت پنجره ی باورم هست


انگـــــــــــــــــــار.....