مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 45

باز هم قرار ما باشد زفاف دل و دیده ....


انگار پشت پنجره ی تو یک غوغای ساده نیست ....


نکند از خیال ، گیسوان بلندی بافته ایی ....


و خدای دیگری در اُلمپ تراشیده ایی ....


برای کاسه ات امیدی به پستان های گاو سامری نیست ....


نیل هنوز نخشکیده ....


نمیدانم چرا اینجا معجزه خیلی زود غریب میشود....


            (حرف های تنهایی.... سایه روشن)




نظرات 21 + ارسال نظر
روزگارمو دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:56 http://mavgola.blogfa.com

سلام آقا
در تاریخ عمرم یکبار اول شدم. به فال نیک میگیرم.
اما با این همه یادم نمی رود که بگویم نوشته ات زیبا وقابل تامل بود.

سلام آبجی...
نمیدانم چرا همه اسرار بر اول شدن دارند
اما همیشه نماز نگاه ها قضا میشود
سپاسگزارم از حضورتان ، شما لطف دارید.

زهرا زین الدین دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 17:19

دل خوش دار که معجزه ای قریب وسبز در راه است.
اما مراقب دل ودیده ات باش.نکند غیر ،مشغولش بدارد ودوست پشت خط بماند.
مگذار دیگران نام تو را بدانند،
همان زلالِ بیکران چشمانت،
برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی است...

یوسف.....

به چشم های یعقوب سوگند....

که عاقبت هجران وصال است.....

یوسف ....

آنروز که چاقو ها بجای نارنج ها دستهای شهوت ها را بریدند....

زلیخا ثابت کرد که عشق وقتیکه دیوانه وار بر دل چنبره افکند،دل را نیز

پاره میکند....

همهء رشته هایش را.....

و تو ثابت کردی که پرده های عصمت دریدنی نیست.....

و خدا ثابت کرد که به تعبیر زیبای استاد عزیزم دکتر علی شریعتی:

" دوست داشتن از عشق برتر است" (حرف های تنهایی ۲.... سایه روشن)

نرجس دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:13 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

پشت پنجره هیچکس یک غوغای ساده نیست برادرم ! و راست می گویی , معجزه ها چه زود غریب می شوند اینجا !

دلم گیسوان بلند خیال خواست که برسم به کودکی هایم ... دلتنگم برادر , دلتنگ ...

راستی , سلام .

سلام آبجی سهبا...

نبینمت دلتنگ خواهر بزرگوارم...

من بارها و بارها معنای دلتنگی را دیده ام،احساس کرده ام ،
باور کرده ام، لمس نموده ام .....
در مردمک های چشم های پرنده ایی که آسمان را از پس
میله های قفس با حسرت مینگرد و در رو’یاهایش پرواز را
نقاشی میکند.....
در چرخش دیوانه وار شاپرکی دلتنگ، بگرداگرد مذاب های
شمعی سوخته و خاموش در مرگی با شکوه....
در امتداد نگاه های پدر، و مادری که هر غروب به قرمز
خورشید دوخته میشوند و سراغ فرزند اسیرشان را از
پرتوهای بی فروغ آفتابی به خون نشسته میگیرند......
از سرهای خمیدهء آفتابگردانهای شبهنگام وقتی که دیگر
آفتاب غروب، نگاههای عاشقشان را به شب میسپارد.....
از حلقوم عطشناک کویری که سالهاست
رؤیای باران را می نوشد....
از چشم های ماهی قرمزی که درون ظرف بلورین
کوجک در رؤیای بزرگ اقیانوس میرقصد.....
در تمنای نگاه های نجیب و پاک، برای عبادت خدای
قلبی که صادقانه می تپد و دوست داشتن را می آفریند
و به این آفرینش پایبند است و این مخلوق را در مقدس
ترین باورهایش می نشاند......

دانیال دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:04 http://www.danyal.ir

اندیشه ها محبوس لالایی موزون تواند ...
نکند از خیال ، گیسوان بلندی بافته ایی ....


دو رکعت نماز صبح میخوانم ، قربتا" الی الله...
و در انتظار قلم موی آفتاب بوم نگاهم را آماده میکنم...
نکند آینه نباشم و سلامم به آفتاب از جنس آفتاب نباشد...

جوجه اردک زشت دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:18

مستان سلامت می کنند

سلام استاد عزیز...
خیر مقدم
بازگشتتان را به سرور مینشینیم و در بزم کلامتان دل را بنامت میکنیم ، دلمان برای بودنت تنگ بود ، سپاس که بازگشتید.

مهرداد سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 http://kahkashan51.blogsky.com

زفاف دل و دیده عجب ترکیب زیباییست اگر فدای چشمک ستارگانش نکنیم و به داشته خود اکتفا....
چه خوش خیالند مترسکانی که در اینسوی پنجره ، تصادف شاپرک ها را بوسه پنداشته اند.
معجزه ها غریب نشده اند ، دل به سحر ِ عجوزه ها سپرده ایم...
حرف زیاد است سپهر عزیز بقیه را درگوشی تقدیم میکنم.
باز هم سورپرایزم کردی در زیبایی و عشوه گری واژه ها دستمریزاد...

سلام مهرداد عزیز...

بقول شاملوی عزیز ، از شب هنوز مانده دو دانگی ، ور تائبید و پاک و مسلمان ، نماز را از چاوشان نیامده بانگی....

تو بگو برادرم ....
خانه ی دوست کجاست...
سپاس مهرداد جان ، شما لطف دارید.

آرام سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 http://www.khialebehesht.blogfa.com

قرا ما باشد زفاف دل ودیده

عرفان اینجا قشنگه
عرفان اینجا رو خوب می فهمم
عرفان اینجا سخت نیست

حال و هوای دل که عرفانی باشد...
دلسپردگی آسان میشود
و زبان ساده ی دل ، فهمش دیگر چندان دشوار نیست،
چون دیگر اهل همان سرزمین شده ایم.
قرار ما باشد زفاف دل و دیده....

a سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 http://didareashena.blogsky.com

...عصایت را زمین بگذار
من
بی هیچ معجزه ای
به تو ایمان آورده ام
-----
دلت آسمانی و
قلمت همیشه سبز
موفق و شادکام باشی

در پیرامون تو منکرانی هستند که محتاج معجزه اند همانانی که دل شکافته ی نیل هم نتوانست آدمشان کند و اگر نه معجزه ی ایمان تو بزرگتر از شگفت انگیزی چوبدستی است....
سلام بزرگوار
سپاسگزارم که افتخار حضور دادید.

فرداد سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:49 http://ghabe7.blogsky.com

زدست دیده و دل هردو فریاد
که هرچه دیده بینه دل کنه یاد
بسازوم خنجری تیغش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
سلام بر سپهر گلم
نیل نوشت هایت بی قرارم می کنه...
برقرار باشی.

سلام داداش فرداد عزیزم...
نبینمت بیقرار عزیز....
اینجا واژ ها عصمت درد را دریده اند....
یا حق....

بانوی آبان سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:20 http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

بسیار زیبا بود...

در سکوت همیشه می خوانمتان ....

دل آشفته ام را دعا کنید ... لطفا

سلام بانو...
رد پای تان مشهود و گواه است...
دلخوشی بزرگ ما به نگاه شماست
همینکه بیایید و بخوانید...
الهی دلت در نجابت پاک یک قرار بیکران ،قرار گیرد...

نگین چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:06 http://1fenjandeltangi.persianblog.ir

سلام آقای سپهر
نوشته هاتون زیبا و تامل بر انگیز بود٬بسی لذت بردیم٬
مایل بودین می تونین منو با یک فنجان دلتنگی تلخ لینک کنین من با اجازه لینکتون کردم..به من هم سر بزنین خوشحال میشم
موفق باشین...

سلام نگین عزیز...
خیر مقدم عرض میکنم بانو...
بچشم ، برای خواندت خواهم آمد...
سپاس از لطفتان که قابل دانستید و لینک نمودید.

مامانگار چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:40

نگاه تو معجزه است،
سِحر غم به معجزت خراب می شود،
تا عصای دیده بر من افکنی،
خشک، نیل چشم من ز آب می شود
خنده ی تو معجزه است،
زبان شعر به گهواره باز می شود،
شور و شوق مرده را،
زندگی دوباره آغاز می شود
صدای تو معجزه است،
کائنات باتو هم آواز می شود؛
قلب های سنگ و سخت،
برگهای نرم سروناز می شود

سلام مامانگار عزیز....
ممنونم از این کامنت های زیبا و پر بضاعتت
ممنونم که هستی و حضورت خالصانه احساس را مینگارد ...

تو حس آشنای کدام نسیمی که آکنده ایی از عطر دوست...
مانا باشی بزرگوار.

مامانگار چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:43

سلام سپهر صادق...

معجزه ای در کار نیست
فاصله ها
سکوت را به آسمان پیوند می زنند و
وقتی به ستاره ها نگاه می کنم
تمام حرفهایت
می ریزند روی رویاهایی که داشتم
معجزه ای درکار نیست
تنها من وتو
باید دست هامان را به هم برسانیم

سلام مامانگار عزیز...
فرض را بر این گذاشتم که معجزه ایی در کار باشد....
اگر باشد ٬ خیلی زود غریب میشود....
مثل همه ی تاریخ....
سپاس از حضور نظرت مامانگار عزیز...

سایه چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام سپر عزیز
می دونین که ! ما به یادتون هستیم ...
این و صاحب گیسو بپرس ! خوب می دونه!!

چه نام زیبایی است...گیـــسو

ممنونم سایه عزیز...
شما لطف دارید....
صاحب گیسو هم همین را بمن گفت....
سپاس از حضورت دوست خوبم...

کیارش چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:58 http://miraas.blogsky.com

دیگر نمی توان به اجابت امید بست
درهای باز معجزه را گل گرفته اند

بی معجزه هم میتوان به اجابت لبخند رضایت زد...
اگر معجزه ایی نیست ٬ دل که هست...
آنجا که دل هست ٬ معجزه هم نباشد عشق میروید....
سپاس کیارش جان از حضورت.

ثنائی فر شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36

اینجا غربت معمول ترین غذای روح ما شدست گوارایش غذای دیگری سراغ ندارم برایش

سلام و عرض ادب و عذر خواهی بابت تاخیر حضور

سلام بانو....
در آینه ی نگاه تو غربتی دگر گونه میبینم ، لبریز از احساسی آشنا اما غریبی در میان نگاه هایی پر از ازدحام مبهم ....
سپاس از حضور و نظرت بانو...

سایه شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:50 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام سپهر عزیز

ممنونم از حضورت

خواهش میکنم سایه ی عزیز ، وظیفه بود.

فریناز یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15

میشود واژه ای مقدس گردد در حریم مذابی پاک...
تندیس قداست راست برازنده ی اندیشه تان گرامی...

سلام...
معجزه همین وارونگی الفاظ است...همین قلمتان که در اوج صداقت قداست دوب می کند...


مرحبا سپهر عزیز
مرحبا

سلام فریناز عزیز...
با آفتاب نگاهت ، کمی بر واژ هایم بتاب..
سپاسگزارم که آمدی و خواندی و نظر دادی...
مانا و برقرار باشی دوست خوبم.

نرجس یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42

سلام
چه سریست در این چند خط نمیدانم , اما بارها و بارها خواندمش , تا که کلمات قلبتان را که در ورای این واژه ها پنهانند بیابم برادرم , اما باز می رسم به همان اول خط ! می دانید چرا ؟ چون حس می کنم , هر چند نشان نمیدهد گفتارم , حس می کنم وقتی دلها اینقدر نزدیک باشند و همسو , درد همدیگر را می فهمند ! گیرم زبان گفتارشان درست نباشد , اما آنقدر غریبه هم نیستند که ندانند تو از کدام معجزه می گویی و نگران کدام غربت معجزه ای ؟ که مگر می شود شما غوغای درون مرا بدانید , من درد دل شما را , و آن دیگری هر دوی مارا , و بعد نوشته هایمان و دردهایمان , ردی از این دردهای مشترک نداشته باشد ؟ که مگر می شود من در کلمات شما , خودم را و زخم دلم را نیابم ؟ نمی شود برادرم , نمی شود !
اما می دانید گمان من چیست ؟ اینکه حلقه مفقوده این نوشته ها , که همان حلقه ارتباط دلهای ماست , حضور خداست و مهربانی ای که از روح خود برجان شیفته ما انداخته ! هست , در تک تک کلمات و نوشته های هر کدام به چشم می خورد , اما نمیدانم چرا نمیتوانیم با این زنجیر مستحکم , نوشته ها را هم , همانند دلها به هم مرتبط سازیم ! اینگونه می شود که موسی داستان شما , نگران گوساله ی سامری می شود و یوسف , در زندان تنهایی خویش سالها می ماند و موسای داستان دانیال , فراموش می کند اگر قدرتی دارد ,به مهربانی پروردگار است , پس باید مانند همو , مهربانی را چاشنی قدرتش کند , حتی در برابر قارون زمانه , و یا کلاغ داستان مهرداد عزیز , رنگ سیاهش را می پاشد بر روی آفتابی که آلزایمر گرفته این روزها و نورپاشیدن را فراموش کرده !
یقین دارم به حلقه های قوی ای که رابط دلهایمان هستند ! شک ندارم به اینکه با همه غربتی که در روزگارما جاریست , با همه تنهایی هایی که از پشت این پنجره ها پیداست , با همه غوغایی که دلهایمان را به آشوب می کشاند گاه , می توان به حضور عشق در زندگی ها ایمان داشت و به حضور مهربانی هایی چنین خالص و زلال , آنچنان که در دل شما هست و در دل مهرداد عزیز , و در دل دانیال و سایه و فرداد و سمیه و رفیق و هر آنکس دیگری که در این فضا , قلم اگر می زند به خاطر عشق است و خدا ... که باور دارم اگر قلم در دست دل باشد و دل در دست خدا , همه نوشته هایمان می شود عاشقانه هایی چون سایه نوشت های بی نظیر خط دوم در باد , یا می شود شاهکارهایی رها و قلندر و شیدا , وقتی که فرداد , با خودش قرار دارد و دل ...
یقین دارم که همین زنجیره های نامرئی دلها می تواند زندگی هایمان را زیر و رو کند و دلهایمان را آغشته به ایمان ... تنها باید به یادمان باشد همیشه , خدا هست , مهربانی هست , نور هست , ایمان هست و آفتاب عشق , همیشه گرمایش را بر ما می تاباند , اگر باور داشته باشیم ...
چرا ما گاه نمی توانیم با زبانی ساده , دوستانمان را خطاب قرار دهیم و بگوییم آنچه را که بر دلمان , برروحمان سنگینی می کند ؟!
وای که چقدر حرف زدم برایتان برادرم ... ببخشید مرا !

سلام آبجی نرگس...
لطف پر جذبه ی ادبیات اینست که شاعر و نویسنده ایی از منظری به پدیده و یا موضوعی نگاه کند و حس درونش را نسبت به نگاهش به تصویر واپه ها بکشاند و به تعداد مخاطبین نوشته و شعرش بازتاب های نگاهش در اذهان مخاطبینش شکل گیرد و گاهی در لابلای این اسعار و نوشته ها کلمات کلیدی هستند که ذهن مخاطب را به زاویه هایی از نگاهی خاص رهنما میشوند ، حال آنکه در این خواندها و نوشتن ها ذهن ها درگیر رمزگشایی از واژ ها میشوند و به نکات جالب و گاهی تازه میرسند....
سپاسگزارم از نظر تفصیلی ات آبجی سهبا ...
امید که مانا و برقرار باشی.

مریم یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

قرار دلهای ما باشد زفاف دل و دیده
انگار پشت پنجره ی تو یک غوغای ساده نیست
پنجره های بی حنجره!
که صدایی دیگر از گلویشان نمیآید و خیال هم دست از این بودنها این نرفتن ها این دل نبستن ها بر نمیدارد
نکند دیگر نیایی و من تنها بمانم
سلام سپهر آسمانی عزیز!
چقدر با تفکر و عمیق می نویسی من به راستی به قلمتان غبطه می خورم چقدر با تامل و با احساس

سلام مریم عزیز...

قرار ماشد زفاف دل و دیده
و حجله ایی که به بکارت هیچ عصمتی تعدی نکند و پنجره ایی رو به لبخند خدا و کوزه ا ی پر از گواراترین باورهای دنیا
و شکوهی که فخر میفروشد بر ارتفاع همه ی قله ها
و دلی که از عشق خداست
و سکوتی که مقدس ترین واژ ه ی ناگفته اش دوستت دارم هایی است که دل را به باوری زیبا نشانده و کشانده است....

و شما چقدر با تفکر میخوانید....
سپاس از حضورت دوست عزیز...

مریم یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 18:10 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

کامنت من نرسیده بود؟

رسیده ، ببخش اگر کمی دیر تایید شد دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد