مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی 44

الهی ، در این برمودای مرموز و پرکشش شوق آوازم بخش تا همچون بلال از مناره های حنجره، تداعی اشک فاطمه باشم بر گونه، که نماز خاطره انگیز محمد را به خاطره مینشست و در احساس داغ رمل های تفتیده از هرم آفتاب از داغ شقایق بیشتر بسوزم تا آتش عشق....

الهی، برای یوسف چه فرقی میکند که چشم کدام زلیخا به دیدنش خمار عشق باشد و یا شهوت که او افسون نگاه توست و آنهنگام که تو معنای همه ی هستی و هستی اش هستی،  کدامین تمنای ستاره ایی بعید آفتاب را از خاطرش  پاک میکند ؟!!!!

الهی ، زلیخا همه ی یوسف را برای خود میخواست و یوسف همه ی تو را برای خویش
و شگفتا که در فرجام این خواستن ها تو هر دوی آنها را برای هم خواستی و برای خود لذت کامروایی زلیخا را از یوسف... 

که مادر گزنده ترین کودکش را نیز دوست میدارد و سینه به دهانش میگذارد...

آنجا سری بر نیزه رفت و اینجا سالها ، دلها...
بگو ما کدامین تعبیر مرثیه هاییم که اینگونه درد ها را آشفته به سوگ نشسته ایم ... 

 

الهی ، در ضیافت حضورت،  سخاوتمندانه تر از حاتم ، جان به بذل میسپارم اگر از جام نگاهت قطره ایی سهم کویر نگاهم باشد که من روییدن در قطره ایی از حقیقت را دوست تر میدارم تا پوسیدن  در دریایی از  واقعیت  .... 

 

الهی ، تو بگو عاشق کیست ؟ ... 

معشوق کیست ؟ ...  

تو بگو در مسلخ کدام قربانگاه دل به کدام اسماعیل سپرده ایم که بدینگونه مسخ شده ایم و تو اینگونه تنها و تو اینگونه بیقرار و تو اینگونه آشفته ایی... 

 

حسین ، تو بگو عاشقی از که آموختی که بدانگونه تن به تیغ سپردی و سر به نیزه که چنین عشقی شگفت انگیز ترین تجربه ی معشوق بود ، که چنین عشقی عارفانه ترین زیارت معبود و  صعب ترین راه مقصود .... 

 

الهی ، تو بگو عاشق کیست ؟... 

معشوق کیست ؟...  

که چشمان بیقرار زینب در کدامین قرار رنگ شهامتی شگفت گرفت ، به کدامین لبخند دلش قرص شد و در کدامین غروب آفتاب را به آفتاب بدرقه کرد بی آنکه قامت خم کند ......  

 

(حرف های تنهایی....به استقبال تاسوعا میروم برای افتخاری دگربار به سروران آزادی و معرفت و دلاوری و  آشنایی با بانویی که بیانش بیشتر به غرش شیر ماننده بود تا مرثیه) 

نظرات 25 + ارسال نظر
سایه یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:13

چه نیایش جانانه ای !

تعبیر عشق
همین نگاهست
که عاشق می کشد...
تـو
بگو چشمان بیقرار
از آن کیست؟ـ
مـن
دل بر سر نیزه می زنم


سلام سایه ی عزیز...

چشمان بیقرار از آن کسیست که دل بیقرار دارد ...
به همین خاطر است که تو برای چشم بیقرار دل بر سر نیزه میزنی...

فرداد یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:22 http://ghabe7.blogsky.com

تو که دنبال تاریخ عاشقی و معشوق می گردی.
تو که هربار از یوسف_زلیخا می گویی شانه ها را می لرزانی و هق هق در فضا می پیچانی و دل خدا را آب می اندازی....
تو که مذاب ها را سرازیر می کنی و قرار نمی گیرد دل آتشفشانت....
توکه...

زیارتت قبول برادرم.

سلام فرداد جان...

زیارت نگاهت قبول باد...
تو چه میبینی که گونه هایت نمناک گریستن میشود ...
و زلیخا یادآورد کدام حس غریب است در ضمیر ناخودآگاهت که تو را به یوسف میکشاند و در جبر زنجیر نگاهت ، آزادی را نقاشی میکند....

عابر یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:18 http://photonote.blogsky.com

دلم میخواست شمعی میشدم به پای این سطرها...
روشن تا آخرین چکه...

دلم آب شدن میخواست به پای وا‍ژه واژه این سطور...

دلم چه می سوزد
مذاب را تازه میفهمم...

سلام عابر عزیز...

از مردمک چشم هایتان تا دیافراگم دوربین شما ، نگاهی آفریده میشود که نامش هنر زیبا دیدن است ، و شما علاوه بر آن هنر زیبا خواندن را نیز دارا هستید.
سپاس از حضور صمیمانه تان.

سهبا یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:34 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام برادرم.

اجازه سکوت می خواهم که توان کلمه ای در من نیست ... ببخشاییدم .

سلام آبجی سهبا...
خواهش میکنم...
من از سکوت شما هم حرف ها میخوانم ....

آناهیتا یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:53 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

واقعا لذت می برم وقتی از واژه ی غرش شیر استفاده می کنید و مشت یاوه گویان کوته بین و باز می کنید...
درووووووووووووووود بر شما

درووووووووود بر خواهر بزرگوارم...

باید به عاشورا با نگاهی خیره شویم که از بلندای شجاعت و شهامت آموزگاران بزرگش غرق حیرت و افتخار شویم و درسهایی بیاموزیم که سرشار از فهم آزادی و آزادگی باشند .

بانوی آبان یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:14 http://www.poshtevazheganesokot.blogsky.com/

عالی بود .... بسیار عالی .....

التماس دعا ...

سپاسگزارم بانو...
محتاجیم به دعا...

پرنیان - دل آرام دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 http://www.with-parnian.blogfa.com

آنجا سری بر نیزه رفت و اینجا سالها ، دلها...


چقدر زیبا به تصویر کشیدید عشقی که بعد از این همه سال هنوز تازگی داره و می شه گرمای خونشو حس کرد

ممنون بزرگوار

عزاداریاتون قبول درگاه حق تعالی

سلام بانوی بزرگوار...

سپاسگزارم از حضورتان

امید که این محرم نیز مروری دگربار بوده باشد بر درس های بزرگ و شگفت انگیزی که در محضر یادواره ی بزرگان واقعه ی عاشورا آموخته اید.

دانیال دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 13:22 http://www.danyal.ir

لذت وافر حاصل شد قهرمان ...
شما را با این قلم میشناسند ... مرحبا

سلام دانیال عزیز....

امیدوارم توانسته باشم آنگونه که باید قطعه ایی از خلوتم را بگونه ایی به واژه بکشم که شایسه است ، اگر چه قلیان این نیایش ها با خواندن نیایش های شما آغاز شد لذا همیشه در دل حرف هایی هست که تا به همزادان خویش میرسند ، لاجرم زاده میشوند....

کیارش پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 http://Miraas.blogsky.com

سلام
چی بگم؟
"...برای یوسف چه فرقی میکند که چشم کدام زلیخا به دیدنش خمار عشق باشد..."
یوسف کربلا خدای خود را می شناخت
دل و روح و جان در گرو عشق داد
...
از زینب نوشتید و آتشم زدید
مثل سایرین ضجه و مویه نکرده اید
از زینب
شانه های بلا کش او
دل خون و ابروی در هم پیچیده اش
از بار غمی که بر شانه های با صلابتش حمل میکرد
از
شیر دختر علی نوشتید
...
کاش اشک امانم دهد که مونیتور را ببینم
...
براستی جز زینب هیچ کس را این لیاقت و عرضه نبود که دختر علی بن ابیطالب امیر عرب باشد و یاد و نام و طنین صدای پدر را در کوفه ی ریا و نامردی و نفاق وخیانت فریاد کند

من چند بار دیگه بگم که از قلمت طلای مذاب چکه می کنه؟
دست مریزاد

سلام کیارش عزیز...
شما همیشه مرا شرمنده میکنید،
راستش من به شهامت و شجاعت عاشورائیان بیشتر معتقدم تا مظلومیت و رنج و محنتشان ، آنان آموزرگاران بزرگ ایثار و شهادت و از خودگذشتگی بودند و ظلم و فساد را تاب نیاورده و با رشادت هرچه تمامتر تن به تیغ سپردند و بدینگونه تکثیر شدند در باور زمان ها و دوران ها.
سپاس از حضور و نظرت کیارش عزیز.

دختر مردابی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 http://mianboribedaria.blogsky.com/

سلام سپهر عزیز
نیایشت را خواندم و مثل همیشه از رقص شگفت انگیز کلمات در دستان قدرتمند و قلم توانای تو لذت بردم
این نیایش انگار به من نهیب زد که نجوای درست با پروردگارم را از یاد برده ام
زیبا بود واقعا زیبا
آنقدر که در کلام می گنجد و نه واژه را یارای بیان آن است

سلام سمیه عزیز...
خیر مقدم دوست خوبم ، امیدوارم خوب و سلامت باشی.
همه ی ما در باطن خویش نیایش هایی داریم که حتی اگر زیبا بیانشان نکنیم ،آنکه باید، زیبا میخواندنش ، و بعید میدانم از شما که نجواهای درستتان را با پروردگار از یاد برده باشید ، آنچه را که تصور میکنید ایستگاهیست برای تجدید واژه هایی تازه تر و شورانگیز تر ، واژه های میانبری که شما را سریعتر و زیبا تر به دوست میبرد ، به دریا ، به اقیانوس ، به بینهایت....

a شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 http://didareashena.blogsky.com

که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به
انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد
-------------
دست مریزاد
دوباره گل کاشتی ...

یوسف.....

به چشم های یعقوب سوگند....

که عاقبت هجران وصال است.....

(حرف های تنهایی 2.... سایه روشن)


دل عشق ترک خورد...
گل زخم نمک خورد.........
خیلی زیبا.... سپاس دوست بزرگوارم ، هم بخاطر حضورت و هم متن زیبایت.

عابر شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 http://photonote.blogsky.com

تقدیم به شما:
http://up98.org/upload/server1/01/z/l0pgq9fm1poyg6lkkt8h.jpg

باشد که مقبول افتد

سپاسگزارم عابر عزیز...
شاید در آینده پستی در موردش بنویسم ، خیلی زیبا بود دستتان درد نکند. این خیلی حرفه که نگاهی زیبایی ها را شکار کند.

مهرداد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 http://kahkashan51.blogsky.com

الهی کاش تنها به اندازه آنی فرصت بود تا در بر مودای خیال مشوش خاکی خود فرو میرفتم و جرعه ای از شراب عشق تو می نوشیدم که عین سجده ی پروانه تشنه بر سجاده شمع بود ، الهی کاش به اندازه دمی آغوشم میدادی تا بر گلبرگ های شقایق تو آرام گیرم که این مدهوش مست خواب را نه سزاست تا ابد وامدار شب وهمدم شب پره ها باشد. الهی نورم ده تا در سیاه چال وسوسه ها ، دست به غیر تو نیاویزم وفقط حبل تو چراغ راهم باشد، الهی امانم ده در گلستان ابراهیمیت که نسوزم به جرم طواف پروانگیم در جستجوی نور و ببخشای مرا نجاتم ده از هبوطی که نا خورده سیب بر این سبیلم کشاند.

سلام مهرداد عزیز...
امید که این مناجات زیبایت مورد عنایت حضرت باریتعالی قرار گیرد و اجابتش به همین زیبایی واژه هایت واقع گردد...
سپاس از حضور و نیایش زیبایت .
مستدام وبرقرار باشی زیر سایه ی الطاف الهی.

مریم شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:40 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

من فعلا سکوت می کنم لال شده ام از اینهمه زیبایی
در فرصت مناسب مزاحم خواهم شد و می نگارم آنچه که الان در ذهنم به رقص در آمده اما زبان قاصر است از ادایش
سلام سپهر آسمانی
روزت بخیر

سلام مریم عزیز...

افتخار با شکوه من اینست که حرف هایی از دلم بنگارم که حرف های دل دوستانم را به رقص بکشاند ،

سپاس از حضورت
روزتان خوش.

زهرا زین الدین شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:04 http://nejat-yafteh.blogsky.com

الهی ، تو بگو عاشق کیست ؟...

معشوق کیست ؟...

که چشمان بیقرار زینب در کدامین قرار رنگ شهامتی شگفت گرفت ، به کدامین لبخند دلش قرص شد و در کدامین غروب آفتاب را به آفتاب بدرقه کرد بی آنکه قامت خم کند ......
.
.
سلام جناب سپهر.وقت بخیر.همیشه از خوانندگان شما بودم البته در سکوت.اما این بار نتوانستم لذت واشتیاقم را از خواندن این خطوط پنهان کنم وسخنی نگویم.
حضی بسیار حاصلم شد از این سرای دانشین مجازی.
قلمتان مانا.
نسئل الله منازل الشهدا

سلام خواهر بزرگوارم....
صبح زیبایتان بخیر باد ٬
خیر مقدم٬
حضورتان باعث افتخار این حقیر است ٬
ما درس آموختگان برجستگانی چون شمایانیم و درس اینگونه پس میدهیم ٬ امید که در بزم شمایان چکه ایی از اشک شمع سهم من باشد ٬

میبینی دل من ...
آنها نیستند ، اما نیستشان از هر
هست بودنی ماندگار تر است.... (حرف های تنهایی... سایه روشن)

آرام شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:09 http://www.khialebehesht.blogfa.com

سلام
عزاداریهاتون قبول

سلام
ا شما هم قبول باشه.

نرجس شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:18 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

وای از دل زینب و آن غروب دلگیر روز دهم !

سلام برادرم .

سلام آبجی سهبا...

گفته باشم
که ما در حصار شب نمیگنجیم....
که ما از سلاله آفتابیم....
بزم خفاش حرف اول قصه شب نیست....
فردا که شد ، آفتاب حرف آخر را میزند....

( حرف های تنهایی.... سایه روشن )

زهرا زین الدین یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 http://nejat-yafteh.blogsky.com

میبینی دل من ...
آنها نیستند ، اما نیستشان از هر
هست بودنی ماندگار تر است....
"ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله اموتا بل احیا عند ربهم یرزقون"
شما بزرگوارید.بنده مفتخرم وخرسندم که خواهرم مرا به من معرفی کرد وبه این سرا کشانید.
من وقلم نوپایم باید از شما درس بگیریم وشاگردی شمارا کنیم.

باغ ایمانتان آباد.
خدا سایه سرتان باشد

چراغ این کلبه با حضور ارجمندانی چون شمایان روشن میماند ...

..... و من پروانه ام در این پیله های
تنگ و تاریک.....
باید دریدن آغاز کنم....
برای شقایق ها دلم تنگ است.... (حرف های تنهایی....سایه روشن)

فرداد یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:09 http://ghabe7.blogsky.com

سلام سپهرم
اومدم تا در کنارت "یا هو"یی کشیده و جانی تازه کنم.
در پناه حق باشی برادر گلم.

سلام فرداد جان...
خوش آمدی برادر گلم
نبودنت بد جور دل را تنگ میکند برای بودنت....
حق یارت باد.

ملیحه یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 23:14

با سلام به دوست خوبم

عزا داریهایتان قبول خداوند باشد . انشاا... که بانونی عاشورا شما را در سایه ی پر مهر چادرش حفظ نماید



کربلا عرصۀ زیبائی هاست

اوج زیبای شکوفائی هاست

گرچه خونین و غمین است ولی

برترین مهد فریبائی هاست

در ره عشق ، فدائی گشتن

آخرین رتبۀ شیدائی هاست

خفته هفتاد و دو دریا بر خاک

تشنگی کوثر دریائی هاست

چونکه جاریست در آن خون خدا

تا ابد مهد صف آرائی هاست

قلب هر آینۀ لشکر عشق

معدن ناز و دلارائی هاست

کربلا گرچه پر است از گل سرخ

لیک مدیون شکیبائی هاست

بشنوید این سخن زینب را :

کربلا عرصۀ زیبائی هاست.

سلام ملیحه بانو....
از شما هم قبول باشد...
سپاس از حضورتان و از این شعر زیبایی که هدیه ام دادید...
برقرار و ماندگار و سرافراز باشید دوست عزیز.

مامانگار دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نیست

عشق آن شعله است کاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت

...عشق راهست و عاشق رهرو...و معشوق تجلی او...
ممنون سپهر عزیز....

سلام مامانگار عزیز...

انگار که از پنجره این جا خبری نیست

از پچ‌پچِ پاییز و پرستو خبری نیست

جز باد که تابوتِ مرا می‌برد از یاد

در کوچه‌ی بی‌حادثه‌ها رهگذری نیست

علی بداغی

سپاس از حضور و نظرت....

نرجس دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:14 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چقدر انتظار آفتاب را می کشم که بیاید و حرف آخر را بزند ! کاش زودتر بیاید ...

از ستیغ قله ها سر میزند
روزی ، همان که در شب به خوابم آمده بود ...
برایش نامه های عاشقانه نوشته بودم
همان که عاقبت تعبیر آفتاب میشود
در صبح زیبایی از فرداهایم (حرف های تنهایی... سایه روشن)

خدیجه زائر پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 http://480209.persianblog.ir

من روییدن در قطره ایی از حقیقت را دوست تر میدارم تا پوسیدن در دریایی از واقعیت ....
واژه واژه ات خبر از بیقراری دل عاشقت می دهد.با این همه انگار اینجا دمی قرار یافته ای!!!!!!!!!11

سلام بانوی بزرگوار....
خوشحالم که نامت را بعد از مدتها در کامنت ها میبینم....
قرار ما باشد یک صبح صادق و زیبا ٬ درست قبل از گشوده شدن پلک های خورشید...
سپاس از حضورت بانو....

فریناز یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21

و گاه معشوق عاشق می شود و عاشق معشوق...

همان که حسین بود و خدا بود و خون بود و عرش بود و غروب بود و گرما بود و ...

نه فقط خدا بود و حسین بود..


و در این میان عشق جذبه ی قدرتمندیست که دو دل را به میدانی به نام مغناطیس میکشاند....

سپاس فریناز عزیز....

هستی...! دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:58

واقعا زیبا بود عزیزم

ممنونم دوست عزیز
سپاسگزارم از حضورت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد