چشم در چشم هایش دوخته بودم ، گویی به اختیار خویش دل بگردابی سپرده بودم که در چشم هایش مست می چرخید! چشم هایش دلم را در کام حریص خویش آرام، آرام می بلعید! و من در این چرخش دیوانه وار ، دل به جریانی سپردم که عقوبتش برای چشم های ضعیف من ناپیدا بود! من میخواستم در نگاهش محو شوم ، همچون ژاندارک که در آتش.... من میخواستم در نگاهش بخار شوم، همچون شبنمی که وجود بر قلب خورشید میسپارد..... من میخواستم در نگاهش قلب زلیخا باشم ، پر از تمنای چشم های یوسف..... ملتهب از عشق.... رسوای عاشقی....دل بریده از قصر و مصر و عزیزش..... اما این خواستن ها دلی میخواست به وسعت عشقی عظیم که خداوندگارِ آنچنان نگاه های پر رمز و راز باشد... و من همچون ابراهیم ، میبایست کارد تیزی بر حلقوم دلبستگی هایم بگذارم و قربانیان را یکی، یکی به مسلخ بکشانم و ذبح کنم چرا که عشق هزینه دارد و هر نگاهی که از عشق خداست، در معبد پرستشش از پرستنده قربانی میخواهد!.....
تیغی بر حلقوم...
مهیا برای کشیدن بر گردنی که همهء وجودت از کشیدن تیغ بر او میلرزد.....
همچون تن خیس و عریانی در سوز سردبادی زمستانی.....
و بناگاه شنیده شدن صدای گوسفندی از دور که می آید به مسلخ یک قربانی و ندایی که در گوش ابراهیم نجوا میکند تو عاشق باش ، ما هزینه اش را خود میپردازیم........ (حرف های تنهایی.... سایه روشن)
عید قربان بر هرآنکس که منیت هایش را برای رضای خدا و خدمت به انسان قربانی میکند ، مبارکباد ... بیچاره گوسفندان.....
تو عاشق باش هزینه اش
مگر فقط عاشقی کار ساده ای است که ..
سلام بانو...
به همین خاطر است که خدا هزینه ی کارهای دشوار را می پردازد و فقط اوست که میتواند و ارزش واقعی عشق را در آن ابعاد عظیم میداند
سپاس از حضورتان بانو...
و باز به یادم می ماند که عشق هزینه دارد و هر نگاهی که از عشق خداست ، در معبد پرستشش ، از پرستنده ، قربانی می خواهد ... قربانی می خواهد ... قربانی می خواهد .
سلام برادر آسمانی ام . عیدتان مبارک .
سلام آبجی سهبا....
عید شما هم هر چند با تأخیر اما مبارک و فرخنده باد...
سپاس از حضور صمیمانه ات .
کمترین هزینه عشق ، شکست غرور است ...
اینجا همهء واژه ها عصمت درد را دریده اند....
چقدر چنگ میزنند این پنجه های کهنه بر غرور صبوری ام....
از پیاله های بودنت،
همهء سهم من خالیِ بی تو بودن شد.....
و کسانِ دیگری مستِ مست ،
در کوچه های حضورت آوازهای عاشقانه را سوت میزنند.....
سلام سپهر خان
عیدتون پیشاپیش مبارک
سلام کیانای عزیز....
عید شما هم مبارکباد....
سلام
متنت مثل همیشه عالی.اینجا مثه کلاسه.ادم فکر میکنه در محضر استاده .سن وسالشو یادش میره.مثه شاگردای منظم دست به سینه فقط احترام می کنه به نوشته ها وعمیق میشه تو اصل موضوع...
بیچاره گوسفندا
امروز یه عالمه ازشون رو دیدم که توی یه حصار جمعشون کرده بودند که برای فردا برن مسلخ...غصه خوردم.بغض کردم وبلند گفتم آخی .کاش میشد نجاتشون داد...
نمیدونم تا حالا توجه کردی یا نه اما گوسفندایی که عید قربون سر می برن لالن.اصلن بع بع نمی کنند.سکوت.واقعن فکر کنم درک میکنند عظمت این عمل قربانی رو ...
سپهر تو دلت نگی دیوونه ام اما بخدا توجه کردم بهشون هرسال وهمین جوری بوده.یه بارم تو امتحان کن
سلام آرام عزیز...
عیدتون مبارکباد....
من همیشه خودمو شاگرد تک تک شما دوستان عزیزم میدونم ...
واقعا"؟! هیچ وقت نخواستم مردن هیچ موجود زنده ایی رو ببینم ...
من میخواستم در نگاهش قلب زلیخا باشم ، پر از تمنای چشم های یوسف..... ملتهب از عشق.... رسوای عاشقی....دل بریده از قصر و مصر و عزیزش..... اما این خواستن ها دلی میخواست به وسعت عشقی عظیم که خداوندگارِ آنچنان نگاه های پر رمز و راز باشد... و من همچون ابراهیم ، میبایست کارد تیزی بر حلقوم دلبستگی هایم بگذارم و قربانیان را یکی، یکی به مسلخ بکشانم و ذبح کنم چرا که عشق هزینه دارد و هر نگاهی که از عشق خداست، در معبد پرستشش از پرستنده قربانی میخواهد!.....
چقدر زیبا!!! عید قربان را در جانهای ناتوان ما ریختید!!!
و این فراز آخرش بسیار با احساستر
سلام سپهر عزیز!
عید قربان بر شما مبارک
سلام مریم عزیز...
عید شما هم مبارکباد...
سپاسگزارم که در این روز فرخنده یادی از دوست حقیرت نمودی.
دل بهونه گیر بهای خیلی بزرگتر از اینم میده ...
دل تشنه برای چشیدن حتی یک قطره عشق، همه ی زندگیشو هم میپردازه.....
سلام اقا. چه خوب با کلمات بازی میکنید.
سلام آبجی...
بازی نمیکنم ...
زندگی میکنم....
عیدت مبارکباد.
ابراهیم
تو وعده کردی و بجا نیاوردی
حسین وعده نکرد و بجا آورد...
----------------------------------
لذت بردم
دلت آسمانی و قلمت همیشه سبز
ابراهیم وعده کرد و بجا آورد....
اما خدا هزینه اش را تقبل کرد و عشق را به او بخشید...
حسین نیز بگونه ایی دیگر گام به میدان گذاشت و شهادت را برگزید و شهادت چقدر با قربانی شدن تفاوت و فاصله دارد....
سپاس از حضورت دوست گرانقدرم.
بار الها مقدر فرما آنچه ذبح می شود ، نفسانیت ما باشد به پای ربانیت.
عیدت مبارک عزیز
آمین ... یا رب العالمین....
.........................................................
سلام مهرداد عزیز...
عید شما هم میارک و فرخنده باد.
ایشون که رسولش بود...هزینه عاشقی ما کی میده؟
خدایا شکرت
سلام داداش گلم سپهر عزیزم
یک عمر ادای ابراهیم رو درآوردم و با چاقویی پلاستکی مشغول قربانی شدم...غافل از اینکه ...بگذریم.
حاجی بشی ایشالله داداش جون.
سلام فرداد جان
واسه اون همه ی بنده ها عزیز هستند، رسول و غیر رسول فرقی براش نمیکنه...
چاقوی پلاستکی... ادای ابراهیم....
اینکه عاشقی نیست کااااااااااااااا....
آرزوی بهترین های زندگی رو برات دارم فرداد جان. ما بیشتر...
هنگامی که آوازه کوچت
بی محابا در دل شب می پیچد
سکوت
داغی است بر زبان سایه ها
باز هم یادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
این جا میان غم آباد تنهایی
به امید احیای خاطره ای متروک
روزها گریبان گیر آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی گاهی به یاد آور
رفیقی را که میدانم نخواهی رفت از یادش....
عجب!!!!!!!!!!!!
یه بار نشد که شما از من عصبانی نباشی ؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا من معذرت میخوام دیگه اینقد تیکه به ما نداز.........
سلام دوست عزیز
شرمنده بابت اشتباهی که رخ داد .
ولی شعرتان را گفتم که بسیاربسیار زیبا بوده .
ممنونم از شما.
انشاءالله بعد از سفر حتما جواب کامنتتان را خواهم داد .
سلام دوست خوبم..
خواهش میکنم ، پیش میاد....
نظر لطف شماست...
سفرتان بخیر و خوشی...
...سلام سپهرخان...
...هرچند دیر آمدم...اما در معنای عشق..دیر و زود و زمان و مکان بی معناست...
...عشق همان بارش لحظه لحظه های حیات است بر سر و سینه کائنات ...از بینهایت پیش..تا بینهایت پس....
...عید غدیر پیشاپیش مبارک...
..
سلام مامانگار عزیز...
دیر یا زودش مهم نیست...
مهم اومدن شماست و روشنی بخشیدن به کلبه ی حقیر ماست...
عید شما هم مبارکباد.
پاییز آمده است پشتِ پنجره
بیا برویم کمی قدم بزنیم.
نگران نباش!
دوباره بازمیگردانمَت
به قاب عکس
رضا کاظمی
تو یادت نیست ولی من خوب به یاد دارم که برای داشتنت ، دلی را به دریا زدم که همواره از آب واهمه داشت....
سلام سپهر عزیز
داستان این قربانی از زیباترین داستانهایی است که خوندم و شنیدم . اینکه چگونه عشق قربانی می شود ....
آزمایش سختی بوده برای ابراهیم نبی. نمی دونم من اگر بودم ...چه می کردم ؟!
خدایا گناهانمان را ببخش ...
بعضی وقت ها انسانها بطرز شگفت انگیزی آزمایش پس میدهند خیلی سخت ، اما نتیجه ی قبولی اش خیلی شیرین است....سپاس از حضورت سایه جان.
کلافه م کرده این عبارت داستانت :
...و ندایی که در گوش ابراهیم نجوا میکند تو عاشق باش ، ما هزینه اش را خود میپردازیم...
هزینه ی عاشقی رو به قول فرداد عزیز ( ما که پارتی نداریم خدا برامون گوشفند بفرسته ) باید خودمون از دل و با دلمون بپردازیم
اونوقت معلوم می شه کدوم دل پای ادعاهاش مردونه تر ایستاده حالا که پای هزینه ش میاد وسط... حالا که وقتشه که پر یا خالی بودن ادعاها اثبات بشن
بیچاره گوشفندها؟
نه
اونا که تا آخرش هم راهشون معلومه
بیچاره دل خودمون که معلوم نیست گرگه یا گوسفند؟
کیارش عزیز....
ما برای معشوقه ها هزینه میکنیم و این هزینه ها در واقع برای خود ماست ، برای دلمون ، برای خواسته ها و امیالمون...
اما در عشق خدا به معشوق هایش قضیه خیلی متفاوته، و بر عکس ، هرچه هزینه پرداخت میکند بخاطر معشوق هایش هست و بس چرا که خود بی نیاز مطلق است....
من هم دقیقا" منظورم همین حرف شما بود اما پنهان در جمله...
وقتی میگم بیچاره گوسفندان یعنی آنها قربانی میشوند و دل ما قربانی نمیشود ، گوسفند میکشیم اما خلق و خویمان هنوز درند میماند ، گرگ صفت ، میخواهیم عاشق باشیم اما ناب نمیشویم نه اینکه توانش را نداشته باشیم بلکه نخواستیم شناختش را داشته باشیم...
ادای عاشق ها را در می آوریم اما پای ایثار که به میان می آید از جان گوسفند هزینه میکنیم ....
در مناسک همه یک رنگ و یک شکل و یک سصح هستیم اما در بازگشت رنگارنگ میشویم نا هموار میشویم ، چهره عوض میکنیم ، نقاب دار میشویم...
در آن مناسک به خویشتن باز میگردیم و در بازگشت با خویشتن بیگانه ایم و به این خاطر اندوهبار میگویم ، بیچاره گوسفندان...!!!!!
صحنه این قربانی ها به هر مناسبتی بوده رو هرگز دوست نداشتم ! خوب گفتی که باید منیت رو قربانی کرد...
منطق باید این باشد سایه ی عزیز...
که قربانی گوسفند فلسفه ایی بیش نیست...