به حرمت همه شقایق های رفته بر باد، میسرایم دردشان
را تا به ابتذال نگاه های زمین، دوست داشتن هایشان
آلوده نگردد.....
به پاس همه شمع های سرشار از ایثار ، در سرخی فلق
چشم به مشرق میدوزم تا بهنگام زاده شدن اولین لَمعهء
خورشید یادی کنم از آخرین شراره های وجودهایی که
در سوختن به خاموشی گرائیدند تا مبادا ما در حلقوم
ظلمت بلعیده شویم.....
به احترام همهء معتکف های پس از بزم شاپرک ها و
رقصی چنانگونه میان میدانشان ، ندیم دلهایی میشوم
که هنوز هم یاد پروانه هایشان گونه هاشان را داغ
میکند ، تا یادم بماند که در آن مناسک چه ابراهیم هایی
که چه اسماعیل ها به قربانگاه این بزم سپردند....
من از روزمرگی ها گله دارم....
من از اپیدمی آلزایمرها گله دارم....
من از گرد و غبار نشسته بر طاقچه خاطره ها گله دارم....
پرواز پرنده ، تعبیرش مرگ نیست....
روح پرنده در آسمانی جاریست که هیچ صیادی
خاطره هیچ پروازی را نشانه نرود.....
(حرف های تنهایی..... سایه روشن)
پی نوشت:
شمع وجود مادر بزرگ کیامهر عزیز هم خاموش شد....
مادر بزرگها قصه هاشان را گفتند و غصه هاشان را هم خوردند و رفتند و ما ماندیم و یادهاشان در ضیافت اشکهامان و تداعی خاطرات کودکی هامان در لابلای آغوش مهربانشان و دست چروکیده شان که به نوازش بر صورتهامان میکشیدند و جیب هایی که همیشه از برکت نخودچی و کشمش پر بودند و مشت هایی که هیچوقت کاممان را از چشیدن و خوردن آن برکت ها نا امید نمیگذاشتند، کیامهر عزیز ،تسلیتم را از صمیم قلب پذیرا باش ، او دوباره جوان شد و جوانه زد در حیاتی دیگر در باغچه ایی از زندگانی دیگر و غمهایش به انتها رسید و دردهایش آرام گرفت ، روحش شاد باد و یادش گرامی و خاطراتش ماندگار.
من از روزمرگی ها گله دارم....
من از اپیدمی آلزایمرها گله دارم....
سلام آرام عزیز...
من از گرد و غبار نشسته بر طاقچه خاطره ها گله دارم....
آب آوردهاند چشمهام.
نسخهی هیچ پزشکی اِفاقه نمیکند
باید خودت بیایی!
رضا کاظمی
چه تفاوت دارد ، همهء نگاه ها اگر سنگ میشود....
باورکن من دلم برای سنگ ها هم تنگ میشود....
(استاد عزیزم ، علی بداغی)
ببار برگ کوچک....که ریشه های درخت<همچنان>
پابرجاست!(صبا...)
سلام بزرگ مرد عزیز!
دیگر داشتم نبودنتان را باور میکردم!خوشحالم که همچنان هستید!
روح آن بزرگوار که قرین رحمت شد....
کاش روح ما نیز سرشار از رحمت شود!
یادی کنیم از شقایق هائی که ایستاده مردند....
که ایستاده میمیرند!
کاش من هم درس ایستادگی را بیاموزم تا....
ظلمت شکن باشم نه ظلمت بین!
شاد باشی برادرم!تا همیشه شاااااد...
سلام صبا بانوی عزیز....
ممنونم که همواره حضور دارید و سپاس که در نبودم ، بودم را فراموش نکردید ،
و گاهی
قلبهامان
عینهو بیغوله
در گرد و غبارِ گردبادی گنگ
میپوسد
و غیر از نفرت و نفرین و
احساسی فراشایدجنونانگیز
لبانِ مُهر و مومِ لحظههامان را
نمیبوسد
(استاد عزیزم ، علی بداغی )
"پرواز پرنده ، تعبیرش مرگ نیست....
روح پرنده در آسمانی جاریست که هیچ صیادی
خاطره هیچ پروازی را نشانه نرود..... "
روحش شاد
هر خاطره خنجری ست کاری.
بیچاره حریرِ نازکِ دل!
(استاد عزیزم علی بداغی)
سلام تیراژه عزیز...
سپاس از حضور صمیمانه ات.
سلام برادر گرامی
مدت هاست پدر به من پیشنهاد داده اند بلاگ شما را دقیق و از سر صبر بخوانم.می گویند بخوان آرام می گیری.در بلاگستانی که همه از تلخی و جدایی و زشتی می گویند چون شمایی هم هست که گله ها را ظریف بیان می کنید.
به حق که راست می گفتند
امروز با اجازتون چند صفحه از مطالب شما را خواندم و لذت بردم.
به نظرم نوشته های شما ارزش کتاب شدن دارند.اقدام بفرمایید لطفا.
اینک تو و من، ترانهای بهتر از این؟
گردآمدِ عاشقانهای بهتر از این؟
ابری ست نگاهمان، خجالت نکشیم!
بارانکِ بیبهانهای بهتر از این؟
(استاد عزیزم علی بداغی)
سلام خواهر بزرگوارم
داشتن دوستانِ عزیزی چون شمایان ، نهایت افتخار من است ، اگر چه بضاعت نگاهم استطاعت آن را ندارد که احساس شما را نوازش دهد اما صمیمانه ترین واژه هایم را سهم دل شماها میکنم باشد که تحفه ایی باشد از دل درویش این حقیر....
سپاس از حضورت.
من هم از اپیدمی آلزایمرها گله دارم
در برابر قلم شما من توان حرف زدن ندارم
گفتنی ها را گفتید
حرف دل خیلی از ما...
روح همه ی آرام گرفتگان شاد...
شاپرک
تا در هلالِ لاله آتشبال شد
لاله لالِ لال شد
(استاد عزیزم علی بداغی)
سلام خواهر بزرگوارم ...
آموختنی ها را از شمایان آموختم تا توانستم ذره ایی از گفتنی ها را بگویم....
توروخدا یکی این آناهیتارو بگیرههههههههه ....
سلام سپهر جان ...
منم از این روزمرگی های عذاب آور گله دارم ....کشده ن ... بی طاقت شدم از این همه یکنواختی ...
دلم پرواز میخاد ...دلم خودمو میخاد ...
سلام کیانا عزیز...
... گلی جان صحبت از سنگ است و سنگ انداز ....
و گرنه من برایت شعرهای ناب خواهم خواند....
هزار آینه جاریسست
هزار آینه اینک،به همسرایی قلب تو می تپد با شوق .
زمین تهی ست ز رندان ،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی .
بخوان به نام گل سرخ ، و عاشقانه بخوان :
(حدیث عشق بیان کن ، بدان زبان که تو دانی .)
سلام سپهر جان چه زیبا نوشتی(پرواز پرنده تعبیرش مرگ نیست ) صیاد شاید قلب پرنده را نشانه رود اما عشقی که در دل آسمان یادش جاودان می ماند رقص پرواز پرنده بود نه حضور صیاد سنگ دل که ننگیست بر قداست آسمان.
صیاد قلب خود را نشانه رفته بود، غافل از این بود که پرنده در قلب آسمان جای داشت ، خاطره ی پرواز مردنی نیست.
درود بر قلب آسمانیت سپهر عزیز
صیاد قلب خود را نشانه رفته بود، غافل از این بود که پرنده در قلب آسمان جای داشت ، خاطره ی پرواز مردنی نیست.
سلام مهرداد عزیز....
چه کنیم با کبوترهایی که قداست پروازشان را به علامت "؟" میکشند....
گاهی سوالهایی سخت ، جوابی آسان دارند بشرط آنکه آنکس که سوال می پرسد اهل دل باشد و در پی صید نباشد....
سپاس از نظر زیبایت که نشانگر کهکشان باورت است برادر جان.
آهای مردم دنیا
گله دارم
گله دارم...
سلام سپهر جانم
خدا رحمتشان کند...
خدا رحمتمان کند.
یا حق.
شما که حرمت عشقو شکستید
کمر به کشتن عاطفه بستید
من از عالم و آدم گله دارم... گله دارم...
سلام برادر جان ...
روزی ما دوباره کبوترهایمان را خواهیم یافت.....
حق یارت باد...
به حرمت همه شقایق های عاشق بر باد رفته به پا میخیزم و می ایستم و خجل خواهم شد از سرخی شان از قلب سیاهشان که من نیز مدعی عشقم سکوت خواهم کرد اما ادعا خواهم کرد دردم همان است
به پاس همه شمع ها که سوختند تا به روشنایی بدل کنند همه ظلمت ها را اما سجده خواهم کرد
من از خود گله دارم از اینجا تا انتها
سلام جناب سپهر پربار تر از همیشه و پر حرف تر
قلمتان پایدار و مستدام
یا حق
سلام بانوی بزرگوار
سپاس از حضورتان ....
برای اینکه بگویی ”دوستمیدارم“د
دلی باید
به گنجایش دشنههای جهان!
باورت نمیآید، بسمالله!
(استاد عزیزم علی بداغی)
...باز هم احساس را در جام واژگان ریختی ..و بر ما نوشاندی !!!
...احساست لبریز و سرشار از عشق و شوق و بندگی حق سپهر آبی بی انتها...
...تسلیت به کیامهر..برای رفتن مادربزرگش..
...و تبریک به تو برای قلمی چنین....
سلام مامانگار عزیز...
و بازهم تو به میهمانی دلنوشته هایم آمدی و من شدم شوقی شکفته در خاطر پروانه ایی تو....
سپاس از حضورت و سپاس از اینکه مرا اینگونه میخوانی....
سلام داغ تابستونی
همینجوری اومدم اعلام حضور کنم متاسفانه فرصت نکردم بخونم
همین ..........
سلام دیانای عزیز
امیدوارم حالت خوب و روزگارت به کام باشد....
سپاس از آمدنت....
من هم از روزمرگی ها گله دارم ! از اینکه نفس پرواز در گذر روزمرگی ها برایمان عادتی شده ، یا که نه ، به آسانی آن را به مرگ و به نیستی تعبیر می کنیم ، در حالیکه زمانی که دور و دیر نیست ، می دانستیم پرواز ابتدای راه پرنده است .... دریغ که چه زود گذر کردیم از آن زمانه آدمیتها ...
راستی برادرم ، شما می دانید کجای این زمان ، انسانیت هایمان را به ورطه فراموشی سپردیم ؟ کجای این مکان خود را به دستان روزمرگی وانهادیم تا غرقمان کند در هر انچه ما را از ارزشهایمان به دور می نهد ؟ کجای روزگار خاطره زیبای پرواز را از یاد بردیم ؟؟؟؟
غم این خفته ای که ....من باشم ....
کاش بیدار شویم ...
سلام سهبای عزیز....
از وقتیکه به زمین دلبستیم ، فراموش کردیم که انسانیم....
در هر کانی که صحبت از انکار شد و ما باور کردیم که دیگر پروازی در کار نیست دل به روزمرگی ها سپردیم و غرق شدیم و با امواجش از ساحل دور شدیم و دور شدیم...
و در پیله هایی که به دور خویش تنیدیم باور پرواز را از یاد بردیم....
سپاس از حضور همواره ات و نظر زیبایت و تلنگر سوال هایت....
روحش قرین ارغنون
بسیار زیبا نوشتید
سپاس
سپاس عابر عزیز...
هم از حضورت و هم از دعایت....
سلام خوبی ماه رمضان مبارک[گل]
سلام دوست عزیز...
من هم به نوبه خود این ماه پر فیض را به شما تبریک عرض میکنم و التماس دعا دارم....