مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

ما همه می پنداریم که باید خدا را پیدا کنیم.
اما افسوس که نمی دانیم
در انتظار یافتن او
دعاهایمان را به کدام سو روانه کنیم.
سرانجام به خود می گوییم که او در همه جا هست،
در هر جا که به تصور آید ،
و فکر میکنیم دست نیافتنی ست و بی هدف زانو می زنیم.
و تو ناتانائیل،به کسی شبیه خواهی بود که
برای هدایت خویش به سمت نوری می رود که
 خود به دست دارد.
هر جا بروی جز خدا نخواهی دید.

مائده های زمینی ... آندره ژید



حرف هایی هست که باید آنها را بارها و بارها خواند
حرف هایی که رمزگشای آفرینش اند
که می توانند درهای بسته ی قفس های مرغ  های  جان را
باز کنند و فرصتی بدهند که در ورای روزمرگی های
معمول بال بگشایند و از فضای غبار آلود زمین اوج گیرند
و چشم بر آبی ِ بیکران ِ حقیقت ِ عشق بدوزند ،
حرف هایی که در کوره های داغ ِ فهم و معرفت وادراک ،
 پخته گردیده اند و از بطن جان برآمده و حس و حالشان
فراتر از تعلقات زمینی است ، این حرف ها وقتیکه
با زیبایی های ادبیات عجین می شوند گستره ی
شورانگیز و روح نوازشان به مراتب بیشتر و
شگفت انگیز تر است به شرطی که فرصت نشستن
بر کام کویر را داشته باشند ،
حرف هایی که به زیباترین حالت ممکن خدا را تعریف
میکنند و شناخت را آنگونه که باید و هست بر دل
می باورانند و حک میکنند ،
پندار اینکه خدا را باید جایی در بیرون از مرزهای
وجود جستجو کرد آدرسی اشتباه و غیر حقیقی است
آنکه خدا را در درون خویش نمی یابد پیدا کردن خدا
در بیرون از وجود نیز کاری بیهوده است برایش ،
ژید میخواهد بگوید خدا در گستره ی درون انسانها و
در بیکران برون آنهاست ، میخواهد بگوید خداوند
عشق ِ مطلق است و در تمام ذرات عالم هستی حضور دارد
میخواهد بگوید که بر قله ی قاف اگر یکی از سی مرغ ِ
شرف یاب شده گردیدی ، همانا در آینه آنچه را که میبنی خداست ...
پائولو کوئلیو در کتاب کیمیاگر می گوید بیهوده است
که انسانها در جستجوی گنج بیرون از سرزمین ِ درونشان
سرگردان و سردرگم می شوند ، گنج ِ ناب در درون ِ
خود ِ انسان هاست ، گنجی که اگر یافت شود ، انسان را
از تمامی گنج های دنیا بی نیاز می سازد ،
کانون عظیمی از نور که اگر در درون کشف شود
تو را از هزاران طلوع آفتاب ِ برون بی نیاز می کند
عشق ِ با شکوهی که اگر بر جانت نظر افکند
تو را از طرح های کج و معوج عشق ِ نقش بسته
 در امواج ِ باورهایی دست و پا شکسته و ناقص
بر حذر می دارد و به تمامی ، تو را مجذوب حقیقت ِ
خویش می سازد به گونه ای که قیاس ِ این دو گونه عشق
قیاس ِ نقاشی ِ کودکانه ایست با تابلوی مونالیزای داوینچی!
همچون گرفتاری زلیخا در حباب ِ جمال ِ یوسف ...





نظرات 1 + ارسال نظر
مهرداد چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:50 http://krtabnameh.blogsky.com

سلام
چه برداشت جالبی از این جمله ی ژید داشتی.
جالب بود .
از این دو نویسنده ای که در متنت ازشون نام بردی هنوز کتابی نخوندم . امسال حتما بسراغ ژید خواهم رفت.

سلام دوست گرامی
سپاس از حضورتان در مذاب ها
تشکر میکنم از اینکه وقت گذاشتید و مطلب رو خوندید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد