مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

 ترسیده بود از موسمی که گل را پیر میکرد !

از زمستانی که خون را منجمد ،

او عاشقی تابستانی بود ،

سرشار از هرم داغ بوسه 

و شمعی که به سوز ِ خویش

و حرم ِ سینه اش مرهم ِ زخم های اندام دلی بود 

که شاپرکی عاشق به احرام میبرد ...

او عاشق بهار بود ،

و لبهای بوسه اش با سُرایش ِ

عاشقانه های قناری میشکفت 

و بر شاخساران خاطره 

با چیره دستی خیره کننده ایی

منظره خلق میکرد تا هیچ بوف کوری 

بر هیچ شاخه ای بر بوم خاطره 

ننشیند و هیچ اتفاق شومی 

شام ِ آخر مسیح را رقم نزند !

عاشق ِ مستی بود بی هیچ جام ِ شرابی !

بسان ِ یک قناری ِ آوازه خوان 

بر شاخه ی ترد درختی به وقت عاشقی ،

وقتیکه روح بتهوون

 بر تارهای حنجره اش به بعثت میرسید ،

میتوانست برایش پیام آور عشق باشد !

و او همچون حواری ِ دلسپرده ایی ،

به پیام مهر می گروید 

و حتی بعد از مسیح و صلیب و معراج لبخند

هنوز هم به روحِ بجا مانده از بهاری خاطره انگیز

مؤمن بود و در مکاتب عدیده بر عقیده اش ثابت

قدم گام بر میداشت و هرگز شرف عشق و لبخند

را به چند سکه نفروخت و عشق را 

به مصائب درد نسپرد ...

ترسیده بود از موسمی که گل را پیر میکرد ....

او حق داشت که بهار را جاودانه بخواهد 

جهان ، بی بهار برایش کویر تفتیده ای بیش نبود

او دلش باز هم معجزه میخواهد ،

کاش لئوناردو " شام اول " را 

شُهره ی دنیای هنر میکرد ....






نظرات 1 + ارسال نظر
خاطرات ابریشمی شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 14:11

عاشق که باشی در بهار جوانه میزنی، در تابستان به بار مینشینی، در پاییز به جان لحظه ها رنگ می پاشی و با زمستان به قلب سپیدی میزنی
در قلب همین سرمای استخوان سوزی که خون را منجمد میکند، شکوفه ها مهیای بهارانه ای جاودان می شوند
عشق تابستانی بی لمس سرمای زمستان به پلاسیدگی می رسد و این شمع بی حضور پروانه ای که در مرز فصل ها از پیله به پرواز هجرت می کند، به سوسوی ناامیدی میماند که در قلب شب ناامیدانه به خاموشی می رسد
او عاشق بهار بود ......
اما بی فراق، مگر عشق به جنون می رسد
بی بهار باید عاشق بهار شد
در قلب سردترین لحظه های زمستان باید سبزینگی بهار را مومن بود
و گرنه در جان بهار به شکوفه هایش دل ببندی که هنر نیست
در دل بهار بنشینی و به آوازه خوانی قناری و خلق سحرانگیز منظره بر جان خاطرات دل ببندی که عاشقی نیست
چه خوب که لئوناردو شام آخر را رقم زد
بی شک عاشقترین حواریون را در شام اول نمیشد دید
چه خوب که جاودانگی در ابدیت است
ازل شاید آنقدرها با عشق صادق نباشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد