مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

  - در دمای زیر صفر ، خون عقربه ها ماسیده

کرسی را به کنده ی مردان کهن احیا کرده ام

مادر بزرگ از وقتیکه پژمرد 

لب های قصه هایم طعم سیگار و غصه گرفت

و فروغ شعرهایم همچون روحی در کالبد گُل 

پِت پِت کنان میان پائیز واژه ها محو شد!

از شراب ، فقط قرمزی ماند بر سرخ گونه های لاله ،

و از زلیخا فقط نامی به شُهرگی ِ غریبستان عشق !

و چاقوهایی که بجای ترنج بند ِ دل بریدند !






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد