چه جهان ِ تاریکی است باور داشتن ِ این که روشنای قامت آفتابی ات در ظلمت واژه ی مرگ فرو افتاده است ...
چه روزهای عبثی است ایمان آوردن به فصل ِ اَبد !
و چه دلخوشی ِ دل انگیزی است این باور
که روزی در گستره ی عالم هستی دگربار
به موهبت دیدار تو می توان نائل شد ...
تو نیستی و جهان بی تو ، جای خالی تو را با هیچ چیز نمی تواند پر کند ... عباس عزیزم ، یکسال گذشت و هنوز من بر این باورم که تو در همین نزدیکی ها ، جایی بسیار زیباتر و غیر قابل وصف تر از اینجایی و نگران ِ این سلول هایی که ما را در بند ِ خود احاطه کرده اند ... روح ِ بزرگوارت همیشه شادان و جاودانه در آرامشی بی نظیر باد مَرد ِ باورهای من ...