مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

جایی خواندم " از طوفان که بیرون آمدی ، دیگر آن آدمی 

نیستی که به طوفان پا نهاده بود " ...

و چقدر این جمله برایم ملموس بود ...

طوفان کوره ی ریخته گری است ، آزمون  دشوار بردباری های

آدمی است ، جدال ِ سخت ِ امید است در خروش و یورش ِ

ناگهانی ِ نا امیدی ها ... 

عرض ِ اندام ِ چهره ی کریه المنظر سیاهی هاست در تقابل 

تلالوی کورسوی نوری نحیف 

از روزنه ی دیواری خشن ، غضبناک و بی احساس .... 

گویی همه چیز و همه کس برآنند تا کوه وجودت را حلاجی

کنند تا عیار روحت را در کارزار ایمان و یقین و امید محک 

بزنند ، سرباز ِ صفر ِ پهنه ی شطرنجی را ماننده ای که به جبر ِ

سیاست های شاه و وزیر  ،به جنگ ِ اسب و فیل و 

قلعه میروی و به رسیدن به آخرین خانه های گستره ی

 سیاه و سفید فکر می کنی  ... 

و یا  زورق ِ سرگردانی که در گرداب و تلاطم

اقیانوس و امواج ِ خروشان به ساحل می اندیشد ...

بیرون آمده از تمامی این ماجراها دیگر آن سرباز صفر و

آن  زورق ِ سرگردان نیست ...

بیرون آمده از تمامی این ماجراها دیگر آن به اسارت 

در آمده ی تاریکی نیست ، این بار  آن شبزده ، حلقه ای متصل

به زنجیره ی بیکران نور است ...

دیگر آن پیاده نظام ِ شط و رنج ، سپهسالاری است که گاه حیات

عمر سیاسی شاه در دست های اوست ...

و آن  زورق ِ سرگشته ی طوفان ، گنجینه ی فهم ِ خدایی 

است که همواره اگر به او اعتماد کند،  هست ِ او را به

هستی ِ ساحل می دوزد ....




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد