من اگر نی ِ هورم ، تو حریق کدام نظر بودی ؟
ما شاهدانی جانسوزیم سوخته در شعله های نیستان و بی نوا مسکوتیم در نای نی .
در پرده شدیم از حُجب و نجابت ِ عشق بی هیچ گِلایه ای ، طناب سکوت بر گلوی مزامیر بستیم و داوودی شکسته در قافیه ها ایم .
عشق سوز دارد و بی سوز ، هیچ عاشقی را نشان از عشق نیست ، آنچنان که نوای نی بی اندوه جانگداز حسرت را نشانی از اتفاق آتش نیست .
راز مولانا مشتعل است از آتش ِ زیبای نگاه شمس ! که اگر شمس را از مثنوی ِمولانا بگیریم ، ابیات نیز قافیه و خلقت می بازند ، آتش همیشه باید باشد تا عشق ، عشق گردد که عشق ِ بی آتش گویی سترون است در جاودانگی .
پی نوشت : بدون شرح ...