مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

در زندگی روزهایی هست که دلت میخواهد حرف بزنی برای گوش هایی که احساس کنی برای شنیدن تو آفریده شده اند ، حرف هایی که در غربت وجودت همیشه مهر سکوت بر لبهایشان زده ایی ، دوستت دارم هایی که هیچوقت مخاطبشان را پیدا نکرده ایی که از ذره ذره ی وجودت، حرف به حرف جمع شان کنی و در قالب زیباترین واژه ها به لب هایت بیاوری شان و از غنچه ی لب هایت همچون دل انگیز ترین عطرها بپراکنی شان سمت آنکسی که با تمام وجودت دوستش میداری ، در زندگی روزهایی هست که احساس میکنی روح بهار در اندام بودنت حلول کرده ، احساس میکنی در تُردی ساقه ی وجودت روح سبزی دمیده شده ، و در آوندهای کالبد وجودت چیزی مثل مایعی حیات بخش در جریان است که به تک تک ذرات و سلولهای وجودت زندگی میدهد ، احساس میکنی همچون آتشفشانی مسکون و خموش از درون در حال فورانی و همچون ابرهایی که سالها سترون از باران بوده اند آبستن باریدنی و همچون دلی که از بی عشقی رو به پژمردن میرفت اینک به یمن عشق  رو به جوانه زدنی و همچون زلیخایی رها از قید و بند مصر و عزیزش ، مجنون یوسفی می شوی که بخاطرش پیراهنی را از قفا می درانی ، و اینجا سرزمین مجنون است و این نقطه ، آغاز جغرافیای جنون ، و خدایان همه تحت الشعاع عشق ، و تو همچون براده ایی بی اراده ، نه به پای خویش که به تمنای دلی که دیگر به فرمان تو نیست به این وادی پر جذبه ، مبهوت و دلسپرده میروی و چه زیبا نه تنها دل را  که سر  را  نیز  به فرمانِ عشق می سپاری ! که دل وقتی می رود همه ی تو را با خود به سپردن می برد ، آری .... همه ی تو را !!!! 
نظرات 1 + ارسال نظر
mona یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 23:07

این متن رو با تمام وجودم درک میکنم سپهر عزیز
انگار زبان تکلم خیلی از دلهایی !
چقدر این جمله ها برای من آشناست !

خوشحالم که این متن مقبول نظرتان واقع گردیده بانو ....

سپاسگزارم از حضورتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد