مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

مذاب ها

یادگاری های بیقراری....

حرف های تنهایی

هرچقدر میخواهم باورم شود که

من سیبی را گاز نزده ام

و این کارِ پدرم آدم بوده و مادرم حوا ...

نمیشود که نمیشود ...
و من تبعید نافرمانی تاریخم 
در جغرافیایی که هزاران درخت سیب دارد 
و  هزاران هزار سیب...
دلم برای تسلسل رنج این همه آدم و حوا 
به خاطر این همه سیب میسوزد ...
باز هم کوزه ها را بر سر آن دوی بیچاره بشکنیم ؟! ...
تا کدامین نسلِ تاریخ ، کوزه اش را
بر سر من و حوای من بشکند 
بخاطر گازی که بر سیبی زدیم که نباید...
هرچه میخواهم باورم شود که
آن آدم و آن حوا ما نبوده ایم
نمیشود که نمیشود...
راستی آخرین سیب را در کدامین ثانیه گاز زده ایم 
و ساعت تبعیدمان چند بود  ؟
نظرات 1 + ارسال نظر
از جا مانده شنبه 4 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 21:18 http://مذابها

سلام سپهرجان
تا کدامین نسل تاریخ کوزه اش را بر سر من وحوای من بشکند
بخا طر گازی که بر سیبی زدیم که نباید...

هر روز به سراغت میایم تا بخوانمت ولذت می برم.
می ترسم که اگر سراغت بیایم نباشی .
دیر که میای دلتنگت می شوم.
هر روز باش

سلام دوست گرامی
اگر چه خودت را معرفی نکردی اما چه فرقی دارد دانستن نامی که مذاب ها را میخواند با ندانستن آن نام ، مهم اینست که کسی هست و مذاب ها را میخواند و یادگارهای مذاب ها را یاد میکند ،

سپاس از حضورت ، هر چند گمنام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد